بنام پروردگار حی و توانا
شب آرامی بود مادرم سینی چایی در دست سهراب سپهری پس بده عشقمو ، تا برم دل من دیگه تو رو دل من خسته شده تو یه خوابی تمومش کن کمی از خودت جا بگذار همین حوالی تقدیرم رنگهای درهم پاشیده ات را روی این بی نقشی دیرین دوست میدارم خـداحافظ نگـو وقتی هنـوز درگیــر چشماتم بگو مـن از کـی بـگیرم ، حتـی یه بار سراغِ تو
دارم حـسـودی مـیـکنـم بـه آینـه ی اتاقِ تو
کاش جای اون آئینه بودم، هر روز تورو میدیدمت
اگر که بالشت بودم ، هر لحظه میبوسیدمت
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
" زندگی یعنی چه؟ "
گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند ،
و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ !!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند
زندگی ،سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست ، در اندیشه ماهی در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان ، نور ، خدا ، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور،
در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق ، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد قدر این خاطره را دریابیم.
من واسه جدایی حاضرم
که مـن تنها، تو بی دردی
چـرا خـون بـه دلـم کردی
یه زنـدگی فـدای تو شد
فدای لحظه های تو شد
بزار برم فراموشت کن عزیزم
لایق عشق نمیدونه
نمیکشه
نمیتونه
بزار پاشه چشای من
از این راه پر از چاله
دیگه بریده پای من
بالای صفحه |