پاییز 98 - بنام پروردگار حی و توانا
سفارش تبلیغ






بنام پروردگار حی و توانا

آدم ها تاریخ مصرف دار شده اند!

بعد از مدتی تلخ میشوند!

هنگام انتخابشان خوب دقت کن...

انقضای بعضی ها خیلی کم است و نباید سمتشان رفت.

اما امان از آن هایی که تاریخشان تقلبی ست...!

گولشان را نباید خورد که بد مسمومیَتی به دنبال دارد...!

می آیند و حرف میزنند ....حرف میزنند و فقط حرف میزنند!

خب آدم است دیگر

برای حرف ها رویا می سازد...

با حرف ها زندگی میکند

یک دوستت دارم میشنود و هزار بار با خودش تکرار میکند

چرا که باور کرده است

اما پایِ عمل کردن به حرف که میرسد رنگ عوض میکنند... .

بهانه گیری هایشان شروع میشود

سکوت ها

تلخ شدن ها

حالا تو میمانی با آدمی که انگار نمی شناسی اش

با آدمی که از تو فاصله میگیرد

با عشقی که بلاتکلیف شده!

حالَت از این تغییرِ رفتار به هم میخورد

و دیگر توانِ تحمل کردنِ نبودن اش در حالی که هست را نداری... .

قلب ات را میانِ دستانت میگیری

رویاهایت را سَر میبُری

و ترجیح میدهی نباشد

تا اینکه باشد و انگار نیست!

.

رفتنِ کسی که به بودن اش عادت کرده ای سخت است!

سخت که چه عرض کنم....رفتن اش اصلا در مخیله ات نمیگنجد و همیشه با خودت فکر میکردی اگر نباشد میمیرم!

اما خب دیگر نمیتوانی تغییر حالتش را 

تحمل کنی

.

او تو را به تَب گرفته است

که به مرگ راضی شده ای

 

اما در بین تمام آنها که می آیند و میروند

یک نفر برای همیشه ماندگار میشود در قلبت

بدون تاریخ مصرف و انقضا

مثل تو.... 


 


نوشته شده در سه شنبه 98 آبان 21 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |

 

مرگ با ما تا ابد همراه نیست

مرگ جز یک وقفه ی کوتاه نیست

مرگ یعنی لغزش پای حیاط

مرگ یعنی زندگی در خاطرات

دوست دارم منقرض گردد تنم

روح باشد دکمه ی پیراهنم

عشق اینجا طعم عفیون میدهد 

بوی صدها استکان خون میدهد

عشق ما اندازه یک آه بود

این قصیده انقدر کوتاه بود

من نگاهم سرد و باران خورده شد

او تبسم برلبش، پژمرده شد

ناگهان لرزید دست کینه ام

زخم هق هق، باز شد در سینه ام

عین بغض سرد دلگیران شدم

از خداحافظ مگو، ویران شدم


نوشته شده در چهارشنبه 98 مهر 24 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |

 

* تولدت مبارک *

 

   ساده ، بی ریا و خالصانه 


نوشته شده در دوشنبه 98 مهر 1 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |



بالای صفحه