تابستان 97 - بنام پروردگار حی و توانا
سفارش تبلیغ






بنام پروردگار حی و توانا

بعد چند سال

   اتفاقی دیدمت

       انگار یکی پاهامو پابند زد


       با یه بچه رد شدی

     که خیره شد به من یه لبخند زد


اتفاقی دیدمش

       چقد شبیه تو ، مثل ماهه


سهم من سکوته و 

    ادامه ی مسیر 

          و این راهه


نوشته شده در یکشنبه 97 شهریور 11 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |

 

    پرواز را بخاطر سپردیم

           پرنده مُرد

              اما ...

     تحریم ها هنوز پابرجاست

     

  آخر چه کنیم... ؟


نوشته شده در جمعه 97 مرداد 19 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |

 

 چقدر خوب شد که اینروزها کنارم نیستی ...
   اگر از احوال اینروزهای من بخواهی ، فقط همین چند خط کافیست برای شرح تمام من ...
     نه روز و نه شب دیگه برام فرقی ندارند گاهی یادم میرود که اصلا چند شنبه ست یا چندم ماه شده.
     خودم را حبس کرده ام در اتاقم ، در افکارم ، در تنهایی ، در میان تمام کاغذ پاره های آن سالها؛
      نه از دیدن کسی خوشحال میشوم و نه با نبودش دلتنگ
      فقط همین که بدانم حال پدرم خوب است و مادرم سرحال ، مهمترین تیتر خبر اینروزهایم شده؛
      میترسم...
       میترسم ، میان همه افکار پریشانم دیگر یادم برود باید نگران کسی باشم ، نگران تو 
        نگران تو که .... 

نوشته شده در پنج شنبه 97 تیر 14 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |

 

 این موزیک فوق العاده ست . 

   لینک دانلود 


نوشته شده در شنبه 97 تیر 2 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |

 امروز اتفاقی مسیرم به سمت خیابان کریمخان و بعدشم میدان ولیعصر افتاد،

چقدر سخت بود گذشتن از این مسیر، نه که ترافیک باشه، نه که پر از ازدحام آدمها باشه، فقط یه حس مثل وقتی که یه دستی روی گلوی آدم باشه و بخواد نفست رو ببره، بود یه حس کشنده...

یاد اون روز انتخاب رشته افتادم ، وقتی نزدیک بچه های کلاس که جلوی در دانشگاه منتظر بودن شماره شون رو بخونن و برن برای ادامه روند ثبت نامشون ، منم که طبق معمول دیر میرسیدم و با دیدن شلوغی اونجا میخواستم برگردم که صدایی شنیدم:

به به آقای ...

من که شوکه شده بودم سلامی کردم ، با همون لحن همیشگی رو به بچه ها گفتی: بالاخره پسر منم اومد و اون شماره ایکه برام گرفته بودی رو دادی بهم.

نمیدونستم از کدوم حرکتت باید بیشتر تعجب میکردم ....

بیخیال ... هرچی بیشتر به اون ساختمون نگاه میکردم بیشتر برام زنده میشدی یاد تمام اون روزایی که بودی و تموم اون روزایی که نبودی و یه جهنم برام ساختی و رفتی ...


نوشته شده در جمعه 97 تیر 1 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |



بالای صفحه