بنام پروردگار حی و توانا
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست
زنــدگـی چــــون گــل ســـــرخــی اســـت
پـــر از خــار و پر از بــرگ و پـــر از عطــر لطــیف
یــــــادمـــــان باشـــــد اگـــر گــــل چــــیــــدیـــــم
عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند
دکتر علی شریعتی
در یک شب بارانی با تو آشنا شدم؛
رفتیم، گفتیم، خندیدیم ، چقدر خوش بودیم
خیس شدیم!
و هنوز باران میبارید که از هم گذشتیم؛ تو به سوئی رفتی و من به دیگر سو
خیس شدیم!
..... و حالا وقتی باران می بارد نمی دانم بخندم یا گریه کنم؟ زیرِ باران کدام خاطره را نگاه دارم و کدام را بشویم
از دیر باز آموخته ایم که
هر آغازی را پایانی است
پایانی به رنگ فیروزه ای و سفید و سرخ...
اما به راستی...
پایان دوست داشتن تو که آغازش چندی پیش بود کجاست...؟1
نمی دانم!
شاید چند قدم مانده به بی نهایت،
زیر آن بید بزرگ،
کنار آن سنگ بزرگی که غبار هزار ساله به چهره دارد...
تردید دارم...!!!
آری
آغازی را یافتم که پایانش را هیچ کس نمی داند
من که گفتم این پرستو مردنی است
من که گفتم ای دل بی بند و بار
عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار
آه عجب کاری به دستم داد دل
هم شکست و هم شکستم داد دل
بالای صفحه |