شب بارانی - بنام پروردگار حی و توانا
سفارش تبلیغ






بنام پروردگار حی و توانا

در یک شب بارانی با تو آشنا شدم؛

رفتیم، گفتیم، خندیدیم ، چقدر خوش بودیم
خیس شدیم!

و هنوز باران میبارید که از هم گذشتیم؛ تو به سوئی رفتی و من به دیگر سو
خیس شدیم!

..... و حالا وقتی باران می بارد نمی دانم بخندم یا گریه کنم؟ زیرِ باران کدام خاطره را نگاه دارم و کدام را بشویم


نوشته شده در جمعه 88 اسفند 14 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |



بالای صفحه