تابستان 99 - بنام پروردگار حی و توانا
سفارش تبلیغ






بنام پروردگار حی و توانا

در همسایگی ما ، یک دکان پیرایش مردانه از سال‌های خیلی دور در آن مکان مشغول بکار است.

از آن مغازه هایی که هنوز کرکره فلزی سبز رنگش از بیرون پیداست و روی میز جلوی صندلی‌های انتظار مشتریانش میتوان مجله‌های ورزشی و گل آقا، مربوط به دهه های قبل رو بخونی و از اوضاع و احوال آن روزگاران باخبر شوی.

صاحب مغازه ، پیرمردی با دستان لزران و البته خوش برخورد و دوستداشتنی.

اوایل که ما به آن محله اسباب کشی کرده بودیم هر هفته یا حتی ده روز یکبار مغازه را برای چند ساعتی باز میکرد و بعد هم تعطیل میکرد و به منزلش برمیگشت.

این اواخر پدرم یکی از مشتری های پروپاقرصش شده است و نمیدانم چرا هر چند روز ماشین اصلاح‌مان خراب میشد.

این موضوع ادامه داشت تا اینکه روزی پیرمرد آرایشگرمان ، مرا دید و گفت: " هوای پدرت را خیلی داشته باش، مرد بزرگیست"

دلیلش را پرسیدم و جواب داد: " متوجه شدی جدیدا هر روز مغازه را باز میکنم و مثل قدیم تا غروب این دکان باز است"

گفتم : آره

و ادامه داد:" پدرت با اینکه میداند نمیتوانم موهایش را خوب کوتاه کنم ولی همیشه از نوع اصلاح سرش راضی ست ؛ تازه میداند اصلا تعمیر و تنظیم ریش تراش و ماشین اصلاح را بلد نیستم ولی هر چند وقت یکبار ماشین اصلاحش را میآورد برای سرویس کردن ، بابت آن هم ، دستمزد خوبی بهم میدهد، واقعا امیدوار شدم که هنوز از کار افتاده نشدم این بهم انگیزه داده که هر روز اینجا باز باشد"

رفتار انسان‌هایی مثل پدرم ، چقدر زیباست و آموزنده ؛ یادمان باشد هوای آدم‌های اطرافمان را داشته باشیم شاید آنها دلخوش به همین محبت و توجه ما باشند.

 

 


نوشته شده در دوشنبه 99 مرداد 20 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |

ت

   احتیاج دارم...
          به یه خوشحالی از ته دل
          به خندیدن بدون مکث
          بدون مصرف جنس

               به نور بیرون این دیوار
                  این روزا احتیاج دارم
           به قبلاهام و دیوونه بازیام
       به همکلاسی هام،احتیاج دارم

نوشته شده در دوشنبه 99 مرداد 6 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |



بالای صفحه