بنام پروردگار حی و توانا
آفتابگردون همیشه وقتی خورشید میرفت ، سرش رو پائین میگرفت و تماشای خاک زمین رو به دیدن پهنای آسمون ترجیح میداد، کاش ما هم مثل آفتابگردون وقتی خورشید زندگیمون میره بهش وفادار بمونیم و به چشمک جعلی ستاره ها دل مبندیم و وجودشون رو تو دلمون حس کنیم.
محبت زمانی از راه می رسد که کمتر از هر موقع دیگر انتظارش را داریم و در جستجوی آن نیستیم. شکار عشق هرگز یار درست را به ارمغان نمی آورد. تنها عطش و بدبختی می آفریند. عشق هیچگاه برون از ما نیست، درون ماست. هرگز اصرار نورزید که عشق بی درنگ بیاید. شاید هنوز آماده آن نیستید، یا هنوز آنقدر پرورش نیافته اید که عشقی را که می خواهید به سوی خود جذب کنید. صرفاً به خاطر بیکسی، هرکسی را نپذیرد. معیارهای خود را تعیین کنید. چگونه عشقی را می خواهید به سوی خود فرا خوانید؟ از ویژگیهایی که براستی در ارتباط عاشقانه می جویید، فهرستی تهیه ببینید. این ویژگیها را در خود بپرورانید تا شخصی را به سوی خود بکشانید که صاحب این ویژگیها باشد. می توانید بیازمایید که چه چیز عشق را از شما دور نگاه می دارد. آیا مشکل، انتقاد است یا احساس بی ارزش بودن یا معیارهای نامعقول یا تصاویر هنرپیشه ها و ستاره های سینما یا ترس از صمیمیت یا این اعتقاد که شما دوست داشتنی نیستید؟ وقتی عشقی از راه می رسد، برایش آماده باشید. زمینه را فراهم سازید و آماده باشید تا عشق را بیرورانید. لبریز از مهر و محبت باشید تا دوست داشتنی شوید. با آغوش گشوده پذیرای عشق باشید. دیر زمانی است که کنار جاده نشسته ام. به افق مینگرم؛راه درازی را طی کرده ام. تنها ، بی کس، بی همره ، با همره با همرهان..........شاد........غمگین........بی تفارت....و هزارویک ماجرا. خسته شدم،از تکرار ،از خالی بودن، پر نشدن. هیچ کس اونی که باید باشه نبود. هیچکس پرم نکرد.روح خسته مو ، درمون نکرد، لذتها......خوشیها.......لحظه ای بود، ظاهری بود. یه چیزی که نمیدونم چی بود اذیتم میکرد. ......... حالا مدتی که کنار جاده نشستم و به آدمایی که رد میشن نگاه هم نمیکنم، چه برسه که بخوام باهاشون همسفر بشم. خسته شدم .به آخر جاده هم نمیخوام برسم.میخوام فعلا همین جا بمونم. این کنار.......معلق، میخوام تو سر در گمی هام گم شم. حالا حالا هم پیدا نشم........ ............ منو با خودت ببر، من به رفتن قانع ام خواستنی هرچی که هست ، تو بخوای من قانع ام شاید تو همونی باشی که قراره منو پیدا کنی......دستمو بگیری، گردو غبار جاده رو از رو شونه هام بتکونی و منو با خودت ببری تا آخر جاده؛ اون دوردورا..... اما توُ این راه که همرا جزء هجوم خار و خس نیست کسی شاید باشه شاید؛ کسی که دستاش قفس نیست نمیدونم کی هستی؟ولی امیدوارم رهگذر این جاده نباشی که خیلی راحت از کنارم عبور کنی، رفیق نیمه راه هم نباشی که خیلی زود باز کنار جاده بشینم و به افقهای دور نگاه کنم...... کمکم کنی نذاری اینجا بمونم تا بپوسم کمکم کنی نذاری جای تو، لب مرگُ ببوسم
گل سرخ ازش پرسید چرا و این چه روش زندگیست؟
پاسخ گفت: نمی خواهم در نبود خورشیدم به چشمک ستاره ها دلخوش کنم و به اون خیانت کنم، آخه اون با گرمای وجودش منو میسازه.
و تنها زمانی به آسمان نگاه کنیم که سر بریده شویم و به دست کودکی گستاخ لحظه ای همبازی اش شویم و برای مدتی هرچند کوتاه بهانه جوئی اش را به پایان رسانیم.
.......
...........
..............
.................
.....................
برای دیدن تو ثانیه ها رو میشمرم . . .
روز مرگم هرکه شیون کرد از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از می و انگور کنید
مرد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگزارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سینهی من چاک زنید
اندرون دل من یک قلم تاک زنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفت...
بالای صفحه |