بنام پروردگار حی و توانا
آندم که تو رفتی
اشک سر به روی شانه سرنوشت گذاشت
و دیوار به زمان تکیه کرده بود
شب نیز تا سپیده دم بیدار ماند
و من . . .
گویی همین چند نقطه کافی بود
دیری است که
روی تنه پر از برف درختی محکم
به انتظار بهاری سرسبز نشسته ام
شاید،
بهار نیز در انتظار تو باشد....
نوشته شده در سه شنبه 88 بهمن 27 -*-
توسط ع . و -*- نظرات ( ) |
بالای صفحه |