بنام پروردگار حی و توانا
تـو رو از مـن گـرفتـن روز پـیـوند دو تا مـشـت مـنـو تـقـدیـر وا کـرد لبام تو حسرت یک قطره خشکید رو قلبم داغ قحطی شو گذاشتن به من گفتن غزل بانو تو بنویس ! یــه روزی آرزوم بـود قلب لــیـلا ! رسـیـده وقـت از تن پـر کشیدن
من این خواب پریشـونـو نمی خوام
من این چشمای گریونو نمی خوام
من این روزای طاعونو نمی خوام
من این دستای لرزونو نمی خوام
من ایـن دریـای بارونو نـمـی خوام
من ایـن هرم فــراوونو نمـی خوام
من این دشوار آسونو نمی خوام
من این لیلای دلخونو نمی خوام
من این دنیای زندونو نمی خوام
نوشته شده در سه شنبه 88 بهمن 27 -*-
توسط ع . و -*- نظرات ( ) |
بالای صفحه |