بنام پروردگار حی و توانا
در همسایگی ما ، یک دکان پیرایش مردانه از سالهای خیلی دور در آن مکان مشغول بکار است. از آن مغازه هایی که هنوز کرکره فلزی سبز رنگش از بیرون پیداست و روی میز جلوی صندلیهای انتظار مشتریانش میتوان مجلههای ورزشی و گل آقا، مربوط به دهه های قبل رو بخونی و از اوضاع و احوال آن روزگاران باخبر شوی. صاحب مغازه ، پیرمردی با دستان لزران و البته خوش برخورد و دوستداشتنی. اوایل که ما به آن محله اسباب کشی کرده بودیم هر هفته یا حتی ده روز یکبار مغازه را برای چند ساعتی باز میکرد و بعد هم تعطیل میکرد و به منزلش برمیگشت. این اواخر پدرم یکی از مشتری های پروپاقرصش شده است و نمیدانم چرا هر چند روز ماشین اصلاحمان خراب میشد. این موضوع ادامه داشت تا اینکه روزی پیرمرد آرایشگرمان ، مرا دید و گفت: " هوای پدرت را خیلی داشته باش، مرد بزرگیست" دلیلش را پرسیدم و جواب داد: " متوجه شدی جدیدا هر روز مغازه را باز میکنم و مثل قدیم تا غروب این دکان باز است" گفتم : آره و ادامه داد:" پدرت با اینکه میداند نمیتوانم موهایش را خوب کوتاه کنم ولی همیشه از نوع اصلاح سرش راضی ست ؛ تازه میداند اصلا تعمیر و تنظیم ریش تراش و ماشین اصلاح را بلد نیستم ولی هر چند وقت یکبار ماشین اصلاحش را میآورد برای سرویس کردن ، بابت آن هم ، دستمزد خوبی بهم میدهد، واقعا امیدوار شدم که هنوز از کار افتاده نشدم این بهم انگیزه داده که هر روز اینجا باز باشد" رفتار انسانهایی مثل پدرم ، چقدر زیباست و آموزنده ؛ یادمان باشد هوای آدمهای اطرافمان را داشته باشیم شاید آنها دلخوش به همین محبت و توجه ما باشند.
بالای صفحه |