بنام پروردگار حی و توانا
چقدر خوب شد که اینروزها کنارم نیستی ...
اگر از احوال اینروزهای من بخواهی ، فقط همین چند خط کافیست برای شرح تمام من ...
نه روز و نه شب دیگه برام فرقی ندارند گاهی یادم میرود که اصلا چند شنبه ست یا چندم ماه شده.
خودم را حبس کرده ام در اتاقم ، در افکارم ، در تنهایی ، در میان تمام کاغذ پاره های آن سالها؛
نه از دیدن کسی خوشحال میشوم و نه با نبودش دلتنگ
فقط همین که بدانم حال پدرم خوب است و مادرم سرحال ، مهمترین تیتر خبر اینروزهایم شده؛
میترسم...
میترسم ، میان همه افکار پریشانم دیگر یادم برود باید نگران کسی باشم ، نگران تو
نگران تو که ....
نوشته شده در پنج شنبه 97 تیر 14 -*-
توسط ع . و -*- نظرات ( ) |
بالای صفحه |