بنام پروردگار حی و توانا
بی تو مهتاب شبی در بغل پنجره مُردم
و خودم را به غم انگیز ترین درد سپردم
تو که رفتی و رمیدی و گذشتی و رسیدی
من به جز حسرت و اندوه ولی سهم نبردم
و دلــت بـود از ایـن هـجرت پــر درد خـبردار
مـرگ بادم، که فریب تو و لبخند تو خوردم
وعده کـردی که مـرا خسته و تنها نرهانی
من ولی تا صدمین روز به یاد تـو شـمردم
باز میـگویم و میـگویمت ای مـرغ مـهاجر
بی تو مهتاب شبی در بغل پنجره مُردم
نوشته شده در پنج شنبه 95 تیر 31 -*-
توسط ع . و -*- نظرات ( ) |
بالای صفحه |