خسته شدم - بنام پروردگار حی و توانا
سفارش تبلیغ






بنام پروردگار حی و توانا


مدتی است نمی دانم چگونه از تو بنویسم….از نقش و نگار آن نگاه معصومت…از لابه لای پیچ و خم موهایت ، که عشق را میانمان آفرید …

چند وقته خودم و زندگی ام را در تو گم کرده ام …آن چنان که شده ای تنها امید برای حل معمای زندگی ام....

دیریست خسته ام از تماشای این عقربه‌های لعنتی ، که مثل من و تو از هم می‌گریزند…


دلم می‌خواست بودی...

سرمو بذارم روی شونه ات...

بو بکشم، یک نفس عمیق عمیق...

و

در گوشت آروم آروم بگم "خسته شدم"


خستگی‌هایم سخت محتاج توست …

گویی زلزله آمـده در شـهر امن افکارم …

میخواستم با دستان تو، آواره در این شهر زلزله زده نباشم…

نمی‌دانستم پس‌لرزه های نبودنت اینقدر سنگین است، پس لرزیدم و ترسیدم دیگر درگیر کسی باشم.


 


نوشته شده در شنبه 92 مرداد 26 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |



بالای صفحه