بنام پروردگار حی و توانا
حیف اون اشکایی که، واسه تو هدر شدن
دیگه احساسی ندارم ، واسه بال و پر شدن حیف این غرور من، له شه زیر پای تو
نمیخوام دیگه نفس هام، باشه تو هوای تو بعد از این اسمای مارو، دیگه با هم نمیارند
حتی بعد مرگمونم، مارو با هم نمیزارند قسمت هر دوتامون، سوختن و همیشه باختن
حکم این زمونه اینه، هر چی سرنوشت و ساختن میگیرم قلبم و از تو ، نگو که چه حسی داری
پس بده امانتیمو ، دیگه لازمش نداری نمیشم اسیر جادوت، برو بازیمون تمومه
دیگه بسه سحر و افسوس، عاشقیمون ناتمومه ...
نوشته شده در پنج شنبه 90 اردیبهشت 8 -*-
توسط ع . و -*- نظرات ( ) |
بالای صفحه |