بنام پروردگار حی و توانا
دلم میگیرد از این عشقبازی های مصنوعی
از این مجنون قلابی... از آن لیلای مصنوعی
پسر مانند مجنون در بیابان های اینترنت
و دختر همچو لیلی محو این دنیای مصنوعی
زلیخا اسم خود را کرده ریتا..مصطفی ..مانی
دلم خون است از این مانی و ریتای مصنوعی
به اعجاز کِرِم های گران قیمت هویدا شد
به پیش چشم هر آیینه یک زیبای مصنوعی
***
کنار حوض بی ماهی دلم هر روز میسوزد
بحال مرگ ماهی ها در این دریای مصنوعی
به پایم می نشینی تا ابد ...اما نمیدانی
که هرگز پا نخواهد شد ترا این پای مصنوعی
به من گفتی که آدم باش..شاید عاشقت گردم
شدم آدم... نمیخواهم ولی حوای مصنوعی
***
یقین دارم بهار عشق روزی باز میگردد
همان روزی که عطر و بو دهد گلهای مصنوعی "حبیب فرقانی"
بالای صفحه |