بنام پروردگار حی و توانا
خواب دیدم از تو دور شدم صبح که رسید بیدار شدم گفتم : که شاید این سفر روزا مثل دیوونه ها
وای که عجب خواب بدی
گفتم : بیا با هم بریم
گفتی : که راه رو بلدی
هرچی صدات کردم نرو
اما به جایی نرسید
یکی یه جا فریاد می کرد
<< دیوونه از قفس پرید >>
♥♥♥♥♥
دیدم یه نامه روی در
نوشته بودی که سلام؛
مدتی رو می رم سفر
بغضی نشست توی گلوم
خوابم یا این حقیقته
بازم صدات کردم ولی
دیدنم سکوت جوابته
♥♥♥♥♥
تموم میشه همین روزا
دوباره با می بینمش
چه خوش خیال بودم خدا
ساعت و لحظه هام گذشت
چشمام به کوچه خیره بود
من منتظر بودم بیاد
خیلی دلم تنگ شده بود
♥♥♥♥♥
پرسه زدن تو کوچه ها
شبا یه گوشه از اتاق
گریه و آه بی صدا
مثل همون خواب سیاه
رفت و منو تنها گذاشت
گفتن این قصه ی تلخ
ارزش خوندن رو که داشت
بالای صفحه |