گله یار دل آزار (1) - بنام پروردگار حی و توانا
سفارش تبلیغ






بنام پروردگار حی و توانا

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا /  خبر از سرزنش خار جفا نیست تورا

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تورا /      التفاتی به اسیران بلا نیست تو را

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تورا / با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا؟ 

فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود

جان من، اینهمه بی باک نمیباید بود

 

همچو گل چند به روی همه خندان باشی؟ /  همره غیر به گلگشت و گلستان باشی؟

هر زمان با دگری دست و گریبان باشی؟ / زان بیاندیش که از کرده پشیمان باشی

جمع با جمع نباشند و پریشان با شی /             یاد حیرانی ما آری و حیران باشی 

ما نبـاشیم، کـه باشـد که جــفای تو کشد؟

به جفا سازد و صد جور برای تو کشد؟

 

شب به کاشانه ی اغیار نمیباید بود /   غیر را شمع شب تار نمیباید بود

همه جا با همه کس یار نمیباید بود /        یار اغیار دل آزار نمیباید بود

تشنه ی خون من زار نمیباید بود /  تا به این مرتبه خونخوار نمیباید بود

 

 مـن اگـر کشته شـوم باعـث بد نــامی توست

موجب شهرت بی باکی و خود کامی توست

 

دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد /  جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد

آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد / هیچ سنگین دل بیداد گر این کار نکرد

این ستمها دگری با من بیمار نکرد /          هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد

 

گر ز آزردن من هست غرض مردن من

مُــردم ، آزار مـکش از پــی آزردن من

 

جان من سنگدلی، دل به تو دادن غلط است /  بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است

چشم امید به روی تو گشادن غلط است /         روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است

رفتن اولی است ز کوی تو، ستادن غلط است / جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است

 

تو نه آنی  که غم عاشق زارت باشد

چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد

 

مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست /   عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست

از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست /  خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست

از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست /      چه توان کرد؟ پشیمانم و تدبیری نیست

 

شرح درماندگی  خود به که تقریر کنم؟

عاجزم، چاره ی من چیست؟ چه تدبیر کنم؟

 

نخل نو خیز گلستان جهان بسیار است /         گل این باغ بسی، سرو روان بسیار است

جان من، همچو تو غارتگر جان بسیار است /     ترک زرین کمر موی میان بسیار است

بالب همچوشکر،تنگ دهان بسیاراست / نه که غیر از تو جوان نیست، جوان بسیار است 

دیگــری اینهمه بیـداد به عاشق نکند

قــصـد آزردن یـاران مــوافـق نکند 

مدتی شد که در آزارم و می دانی تو /          به کمند تو گرفتارم و می دانی تو

از غم عشق تو بیمارم و می دانی تو /  داغ عشق تو به جان دارم و می دانی تو

خون دل از مژه میبارم و می دانی تو /    از برای تو چنین زارم و می دانی تو 

از زبان تو حدیثی نشـنودم هرگز

از تو شرمنده ی یک حرف نبودم هرگز 

مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت /  دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت

گوشه ای گیرم و من بعد نیایم سویت /              نکنم بار دگر یاد قد دلجویت

دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت /      سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت

 

بشنو این پند و مکن قصد دل آزرده ی خویش

ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده ی خویش 

چند صبح آیم و از خاک درت شام روم؟ /  از سر کوی تو خود کام به ناکام روم؟

صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم؟ /      از پی ات آیم و با من نشوی رام روم؟

دور دور از تو من تیره سر انجام روم /     نبود زهره که همراه تو یک گام روم 

کس چرا اینهمه سنگین دل و بدخو باشد؟

جان من، این روشی نیست که نیکو باشد


نوشته شده در یکشنبه 89 آذر 21 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |



بالای صفحه