بنام پروردگار حی و توانا
مدتی است نمی دانم چگونه از چشمانت بنویسم…. از نقش و نگار آن نگاه معصومت… که از لابه لای پیچ و خم آن عشق را آغاز کردم… مدتی است خودم را و زندگی ام را در تو گم کرده ام … آن چنان که شده ای تنها امید برای بودنم و حل معمای زندگی ام.... دیری است خسته ام از تحمل تماشای شب های بی تو ستاره ی آسمانم… عشق من… خستگی هایم را با بوسه از من بگیرکه سخت محتاج تسکین تو ام… بگذار در شهر امن افکار تو غرق شوم… بگذار در شعاع محبت تو تا کرانه های همه ی خوبی ها ادامه دارد آسوده چشم بر هم بگذارم... بگذار بدانم که دیگر در دستان تو آواره نیستم… بگذار تنها شعر پرواز تو باشم…
بالای صفحه |