تفعلی که جدایی مارو تفسیر کرد... - بنام پروردگار حی و توانا
سفارش تبلیغ






بنام پروردگار حی و توانا

تـرسـم که اشـک در غـم مـا پـرده‌در شـود       ویـن راز سر به‌مُهر بـه عالَم سـمـر شـود

گویـنـد سنگ لـعـل شود در مقام صـبـر           آری شود ، ولیـک به خون جگر شـود

خواهـم شـدن بـه مـیـکده گریـان و دادخواه      کز دست غم خلاص مـن آنـجا مـگر شـود

از هـر کـرانـه تـیـر دعـا کرده‌ام روان                 بـاشـد کـز آن مـیـانـه یـکی کارگـر شــود

ای جـان حـدیـث مـا بـَـرِ‌ دلـدار بـاز گــو             لیـکن چنـان مـگو کـه صـبـا را خـبـر شـود

از کیـمـیـای مـهـر تـو زر گشت روی مـن          آری به یُـمـن لـطـف شـمـا خـاک زر شـود

در تـنـگـنـای حـیـرتـم از نـخـوت رقـیـب             یـارب مـبـاد آنـکـه گــدا مـعـتـبـر شــود

بـس نـکته غیر حُسن بـبـایـد که تـا کسی         مـقـبـول طـبـع مـردم صـاحب‌نـظـر شــود

این سرکشی که کنگره‌ی کاخ وصل راست        سرهـا بـر آسـتـانـه‌ی او خـاک در شــود

حـافـظ چو نـافه‌ی سر زلفش بـه دست تُـست  درکـش ،‌ ار نـه بـاد صـبـا را خـبـر شـــود

تفسیر بیت به بیت از غرل شماره 226 دیوان حافظ

 1-از این می‌ترسم در غم عشق تو اشکم جاری شود و رسوایم سازد و این راز سربسته ( راز عشق من به تو ) همچون داستان در همه‌ی جهان بازگو شود .

 

2-می‌گویند که سنگ با تحمل گرمای آفتاب به لعل تبدیل می‌شود ، آری ، ولی این کار با زجر کشیدن و خون دل خوردن امکان پذیر است ، یعنی در راه عشق و عرفان ، سالک عاشق باید برای رسیدن به کمال زحمت بسیار بکشد .


3-می‌خواهم با چشم گریان به میکده بروم و از دست غم دادخواهی کنم  تا در آنجا با نوشیدن شراب از دست غم رهایی یابم .


4-از هر گوشه‌ای تیر آه و دعا به درگاه خداوند روانه کرده‌ام به امید اینکه از میان آنها حد اقل یکی مستجاب شود .


5-جان من داستان مرا نزد دلبر شرح بده ولی طوری نگو که باد صبا بفهمد .


6-از تأثیر اکسیر عشق تو چهره‌ام همچون زر ، زرد شده‌است ، آری اینچنین است به برکت لطف شما خاک ( تن عاشق) به طلا تبدیل می‌شود . عشق تو مرا به کمال رساند .


7-از غرور و تکبر نگهبان و مراقب معشوق در حیرتم ، خدایا آن روز نیاید که گدا با عزت و احترام شود .


8- غیر از زیبایی نکات ظریف دیگری هم لازم است در وجودت باشد تا در دل دل‌آگاهان جایی پیدا کنی و مورد قبولشان واقع شوی . جای دیگر می‌گوید : « لطیفه‌ای است نهانی که عشق از آن خیزد / که نام آن نه لب لعل و خط زنگاری است» .


9-با این رفعت و ابهتی که کنگره‌ی کاخ وصل دارد ، سر هر سرفرازی بر درگاهش خاک پست می‌گردد ، منظور این است که وصل معشوق دست نیافتنی است و همه‌ی سرفرازان در برابر عظمت یار خاکسارند .


10-خطاب به خود می‌گوید : ای حافظ اکنون که دستت به زلف سیاه و خوشبوی یار رسیده است دیگر گلایه نکن و ساکت باش که ممکن است باد صبا خبردار شود و ترا رسوا کند .

 


نوشته شده در شنبه 89 آبان 1 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |



بالای صفحه