بنام پروردگار حی و توانا
زندگــــــــــ که هرز مـــــےگردد حول محور هیچ اینجا شهر آهن و دود است شهر ترحم هاے دروغی شهر تن فروشے بہ قیمت نان و بغض هایـــــے که هیچگاه جارے نمـــــے شوند ترا به شعر میکشم چو واژه پیش میروی مــرگ فــرا نمیرسد، تــو تازه خـلق میشوی تو در شب تولدت به شعله فوت میکنی به چشم من که میرسی فقط سکوت میکنی ---------------------------------------
--------خوب میدانم اینگونه ماندنت
-------------
----------------
-------------------
--------------------- مصلحت است نه عشق
----------------------------- اجبارست نه علاقه
------------------------------- وادار است نه مختار
این چرخہ یه بی ثبات
خوش بحال اونایی که توی این هوای سرد، یه سرپناه امن و گرمی برای خوابیدن دارن.
نه مثل من که موقع خواب توی این کارتن باید یخ بزنم و تا صبح بلرزم،
ولی جاتون خالی با اینکه سرد و تاریکه ، یه جای گنده واسه خوابیدن داره،
آخه میدونی کارتن یخچال ساید-بای-سایده که بابام تازه برای ویلای شمالمون خریده،
منم از خدمتکارمون خواستم اونو بذاره یه گوشه از باغ، تا یه وقتایی (تفریحی) هم که شده بیام توش یه درازی بکشم.
فقط این جلوی استخرمون رو باید یه پارتیشن بکشم ، لامصب باد که میخوره تو آب سرماش دو برابر میشه.
بالای صفحه |