بنام پروردگار حی و توانا
معمولا توی خونه بزرگ میشیم نه تو کوچه و خیابون . رو به راهی ، آه نمیدونم چِم بود اصلا ، من این همه سال همینطورشی خوش نمیگذروندم میگذروندم نوبتِ منم شد خداحافظی کنیم یادم رفته بود همه این نفسای بدون کپسول کادو ان هر روزه این هر روز کادو ان سرتو بچرخون با توئم هی کجایی بدتر أ من نگرانی چیتو چند نخرن همه خندیدن و با پول نقد بلدن منم یه بارم حتی نشده جدولم ، حل این پایینم چه بخوام چه نه این پایینی چه بخوای چه نه منتظریم همه چی خوب شه کاملا تا شاید یه روز داشته باشیم دلِ شاد هه ماها أ دست میدیم بعد میفهمیم چی اصلا هست چی نیست چقد همه درگیر رنگ بندیم چقدر اصل و از فرع کمتر دیدیم سرمون سلامت ، بابا چقدر بپاییم درمون نمالن ، بابا چی بهتر أ اینکه یه روز یه کادو به اسم زندگی رسید برام از بالا *** توو این همه روزمرگی تازگیا قدر میدونم خداروشکر بالا سرمه سقف خونه ام شکر بابت هر یه قطره خونم شکر زندگی ای که توو لحظه اومد تووی لحظه یهو میبینی دخلِش اومد پ منم و توو لحظه بودن پس تا میتونم قدر میدونم *** از فکرای پوچ میکنم مغزمو خالیو با خودم می اندازم یه عکس دوتایی حس ام عجیبه مثِ لحظه شماری واسه به هم رسیدن دوتا خط موازی امروز خودمو بغل میکنم من و من حاصل دست رنج خداییم نسبت به دور و بریامون مسئولیم چون نه رو ویلچریم نه قطع نخاییم همین که پدرم هنوزم منو میشناسه مادرم روم پتو میندازه حتی اگه چهرم براشون دیگه نیست واضح همینا دنیای منو میسازه این یه معجزه اس نمیاد دوباره مثلت یه روح بزرگی تووی حباب جسمت منحصر به فرد این قصه ی توئه دم در کادوئه با ربان قرمز که زندگیه توش یعنی خدا همین دور و براس میسازه تک تک چالش های تو رو برات ولیکن نمیزاره بمونی توو حول و ولاش اگه از بیخ گوشت رد میشن حوادث یهو نه ، شانس نزار اسمشو اینم واسه توئه کادوئه مشتی یعنی یکی هست اون بالا حواسش به تو *** توو این همه روزمرگی تازگیا قدر میدونم خداروشکر بالا سرمه سقف خونه ام شکر بابت هر یه قطره خونم شکر زندگی ای که توو لحظه اومد تووی لحظه یهو میبینی دخلِش اومد پ منم و توو لحظه بودن پس تا میتونم قدر میدونم ترانه آهنگ بی خداحافظ از رضا صادقی من اگه دوست نداشتم پای غم هات نمی موندم واست این همه ترانه از ته دل نمی خوندم اگه گفتم برو خوبم واسه این بود که می دیدم داری آب میشی میمیری اینو از همه شنیدم دارم از دوریت می میرم تا کنار من نسوزی از دلم نمی ری عمرم نفسامی که هنوزی تو رو محض خیره هامون که نفس نفس خدا شد از همون لحظه که رفتی روحم از تنم جدا شد تو که تنها نمی مونی من تنها رو دعا کن خاطراتمو نگه دار اما دستامو رها کن دست تو اول عشقه ، بسپرش به آخرین مرد مردی که پشت یک دیوار واسه چشمات گریه می کرد گریه می کرد گریه می کرد یه روز میخوام بشینم و تمام بدی هایی که به خودم کردم رو روی کاغذ بنویسم، تمام آسیب هایی که به خودم رسوندم. همه ی اون لحظه هایی که بیخودی هدر دادم. هزینه هایی که کردم و حتی 1ثانیه هم خوشی ندیدم. اوقاتی رو که میتونستم کنار پدر و مادرم باشم و نبودم. تک تک دقیقه هایی رو که جای نگاهشون رو با کسی عوض کردم. جاهایی که موندم و بهم گفتن چرا موندی ؟ جاهایی که نرفتم و بهم گفتن چرا نرفتی؟ و سالها غفلت کردم و برای تو خدای مهربونم ، بندگی نکردم. میدونم اگر اون روز برسه، منی که به خودم اینهمه بد کردم ، چرا انتظار بیهود از غیر دارم. مطمئنم اگر کسی به اندازه سر سوزنی از اینهایی که روی کاغذ آوردم بهم بدی میکرد ، اسمش رو دیگه نمی آوردم، یا حتی دیگر نگاهش هم نمیکردم ، ولی الان هر جا که میرسم با غرور خودم رو معرفی میکنم و گاهی ساعت ها جلوی آینه به خودم میبالم. اون روز چندان دور نیست و خواهد رسیدمن تنها فرزند خانواده هستم.
با همسن و سالهای خودمون قد نمیکشیم و رشد نمیکنیم، ما با پدر و مادرمون بزرگ میشیم.
جای اینکه با دخترهای همسایه خاله بازی کنیم ، کنار مادر تویی آشپزخونه زل میزنیم به غذا پختن و ازشون خانه داری یاد میگیریم،
جای اینکه با پسرهای محلمون با توپ بزنیم شیشه همسایه رو بشکنیم، داریم همراه پدرمون به اخبار سیاسی و اقتصادی شبکه های مختلف رو نگاه میکنیم.
یهویی بزرگ میشیم ، میریم دانشگاه ، سربازی و….
کسی رو نداریم که خودمون رو باهاش متر و معیار بزنیم، که مثلاً برادر بزرگ مون داره ازدواج میکنه، یا برای خواهر کوچکترمون خواستگار اومده …
فقط یه روز که بی اختیار چشامون به شناسنامه مون میفته میبینیم ….یا خدا ، شده 33 ، 34 سالمون و هنوز.......
نمیدونم شاید اینجوری باید بگم که تک فرزند بودن بدترین اتفاق خوب دنیاست که میتونه برای یک نفر در طول زندگیش رخ بده.
دیگه نه رفتار کسی منو رنج میده،
و نه کم لطفی های اطرافیان به چشمم میاد.
فقط امیدوارم بتونم بعد اون روز خودم رو ببخشم.
بالای صفحه |