بنام پروردگار حی و توانا
یه روز میای با خنده هات، اشکامو پاک کنی ولی میبینی بی جونِ دلم، مجبوری خاک کنی دلی که عاشق تو بود، یه روز کاش قبل مرگش می دونست تو هم دوسش داری، هنوز..... خیلی بد جایی بود دیدمت...!
عصر یه روز پاییزی ،
یه کوچه دنج و خلوت ،
تازه، باران هم میبارید...
اصلاً محال بود عاشقت نشوم....
...و ما در نهایت،
فریاد دشمنانمان را فراموش خواهیم کرد،
اما سکوت دوستانمان را هرگز از یاد نخواهیم برد.
از آخرین یادداشتی که برام گذاشتی 6 ماه و 27 روز یا به عبارتی 5042 ساعت میگذرد.
بیشتر از اینها هم ارزش دارد برایت صبر کرد ،
خیالت جمع انتظارت انقدر شیرین است
که تلخی این روزها رو از یادم برده
و انقدر دلگرم آمدنت هستم
که سردی رفتار کسی را نمیفهمم.
ممنونم ازت بخاطر ......
بالای صفحه |