بنام پروردگار حی و توانا
آنان که به سر مستی ما طعنه زنانند بگذار بمانند به خماری که ز ما هیچ ندانند. آدم ها فکر می کنند بعد از رفتنشان باید مانند صندوق پستی زنگ زده و باران خورده درست در نقطه ای که رهایت کرده اند تا ابدیت منتظر پیغامشان بمانی اما نه .. همیشه این طور نیست آدم ها دل دارند پا دارند بند دلشان که پاره شود بند کفش هایشان را محکم می کنند و می روند دوست داشتن فصل دارد دوست داشتن زمان دارد کدام باغی را دیده ای زمستان که می شود لباسی از شکوفه بپوشد ؟ کدام مسافر ی را دیده ا ی که چمدان به دست سالها در ایستگاهی متروکه چشم به ریل ها بدوزد؟ تو دیر به سراغم آمدی تو دیر برآورده شدی آرزوی کوچک من مثل بر آورده شدن آرزو ی کودکی ام در بزرگسالی ؛ دوست داشتنت دیگر به کارم نمی آید ؛دیگر اندازه ام نمی شود ...گفته بودم نه؟ دوست داشتن فصل دارد دوست داشتن زمان دارد. در هیاهوی زندگی دریافتم ، چه بسیار دویدنها که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی که گویی ایستاده بودم ... چه بسیار غصهها که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که قصهای کودکانه بیش نبود ... دریافتم ، کسی هست که اگر بخواهد "میشود" و اگر نخواهد "نمیشود" به همین سادگی ... کاش نه میدویدم و نه غصه میخوردم
بی تو مهتاب شبی در بغل پنجره مُردم
و خودم را به غم انگیز ترین درد سپردم
تو که رفتی و رمیدی و گذشتی و رسیدی
من به جز حسرت و اندوه ولی سهم نبردم
و دلــت بـود از ایـن هـجرت پــر درد خـبردار
مـرگ بادم، که فریب تو و لبخند تو خوردم
وعده کـردی که مـرا خسته و تنها نرهانی
من ولی تا صدمین روز به یاد تـو شـمردم
باز میـگویم و میـگویمت ای مـرغ مـهاجر
بی تو مهتاب شبی در بغل پنجره مُردم
بالای صفحه |