بنام پروردگار حی و توانا
اگر سکوت این گستره ی بی ستاره مجالی دهد، می خواهم بگویم سلام! اگر دلواپسی آن هـمه ترانه ی بی تعبیـر مهلتی دهد، می خواهم از بی پناهی پروانه ها برایت بگویم! از کوچه های بی چراغ! از این حصار هر ور دیوار! از این ترانه ی تار... مدتی بود که دست و دلم به تدارک ترانه نمی رفت! کم کم این حکایت دیده و دل، که ورد زبان کوچه نشینان است، باورم شده بود! باورم شده بود، که دیگر صدای تو را در سکوت تنهایی نخواهم شنید! راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟ کجا بودی که صدای من و این دفتر سفید، به گوشت نمی رسید؟ تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم! آخر این رسم و روال رفاقت است، که در نیمه راه رؤیا رهایم کنی؟ می دانم! تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند! اما شمار آنهایی که عاشق می مانند، از انگشتان دستم بیشتر نیست! یکیشان همان شاعری که گمان می کرد، در دوردست دریا امیدی نیست! می ترسیدم خدای نکرده! آنقدر در غربت گریه هایم بمانی، تا از سکوی سرودن تصویرت سقوط کنم! اما آمدی! بانوی همیشه ی نجات و نجابت! حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده! این دل بی درمان را که در شمار عاشقان همیشه ات می گنجانم، انگشتانم، برای شمردنشان کم می آید! مدتی است نمی دانم چگونه از تو بنویسم….از نقش و نگار آن نگاه معصومت…از لابه لای پیچ و خم موهایت ، که عشق را میانمان آفرید … چند وقته خودم و زندگی ام را در تو گم کرده ام …آن چنان که شده ای تنها امید برای حل معمای زندگی ام.... دیریست خسته ام از تماشای این عقربههای لعنتی ، که مثل من و تو از هم میگریزند… دلم میخواست بودی... سرمو بذارم روی شونه ات... بو بکشم، یک نفس عمیق عمیق... و در گوشت آروم آروم بگم "خسته شدم" خستگیهایم سخت محتاج توست … گویی زلزله آمـده در شـهر امن افکارم … میخواستم با دستان تو، آواره در این شهر زلزله زده نباشم… نمیدانستم پسلرزه های نبودنت اینقدر سنگین است، پس لرزیدم و ترسیدم دیگر درگیر کسی باشم. تو دیگه داری می ری، این اختتام رؤیاست ترانه سرا: یغما گلرویی
ایـن آخـرین سکانـسه فـیلمِ کازابلانکاست
من همفری بوگارتم، مغرور و بی تبسم
تو اون زنی که میره با مردِ نقش دوم
بارون بـبـاره یا نـه ، صـــحنـه درامـاتیــکه
تصویرت از تو چشمام میریزه چیکه چیکه
دوربین یواش یواش از تـو صـحنه میره بیرون
من میمونم با سایه م، من میمونم با بارون
این اشکا مصنوعی نیست، تو دیگه داری میری
داری چـشاتـو از مـن، از نـقــشِ مـن می گـیـری
راهی نمونده باقی، فیلم نامه اینو میگه
مـن و یه جای خالی، تـو و یه مـردِ دیگه
از وقتی که نگاهت از تو نگاهم رد شد
این فیلم عاشقانه، یه فیلمِ مستند شد
بازی دیگه یادم رفـت ، نقشم خـودِ خـودم بود
نقش کسی که چشماش لبریزِ عشق و غم بود
اسکارو من می گیرم... اما چه فرقی داره
نقـش سـیاهی لشکـر ، با یه ابــرستـاره
وقتی تو رو ندارم، وقتی تـو دورِ دوری
وقتی باید بسازم با حسرت و صبوری
این فیلم موندگاره، گیشه ها قبضه میشن
امـا بازم مـن بی تــو ، امـا بـازم تــو بی مـن
تو دیگه داری میری، این آخرین پلانه
تیـتراژ میاد و آهـنگ، هـمراه ایـن ترانه
بالای صفحه |