بنام پروردگار حی و توانا
دلم میگیرد از این عشقبازی های مصنوعی
از این مجنون قلابی... از آن لیلای مصنوعی
پسر مانند مجنون در بیابان های اینترنت
و دختر همچو لیلی محو این دنیای مصنوعی
زلیخا اسم خود را کرده ریتا..مصطفی ..مانی
دلم خون است از این مانی و ریتای مصنوعی
به اعجاز کِرِم های گران قیمت هویدا شد
به پیش چشم هر آیینه یک زیبای مصنوعی
***
کنار حوض بی ماهی دلم هر روز میسوزد
بحال مرگ ماهی ها در این دریای مصنوعی
به پایم می نشینی تا ابد ...اما نمیدانی
که هرگز پا نخواهد شد ترا این پای مصنوعی
به من گفتی که آدم باش..شاید عاشقت گردم
شدم آدم... نمیخواهم ولی حوای مصنوعی
***
یقین دارم بهار عشق روزی باز میگردد
همان روزی که عطر و بو دهد گلهای مصنوعی "حبیب فرقانی"
شنیدم جوانی پلید و شرور
به مادر همی تاختی از غرور
ز سیلی بیازرد رخسار او
زدی صدمه بر رخسار او
بدانسان که با حال اندوهگین
بیافتد مادر بروی زمین
جوان پاره سنگی گرفت بدست
سر مادر بینوا را شکست
پس آنگاه بگرفت او را بدوش
به صحرا ببردش به جوش و خروش
تنی را که تاب و توانی نداشت
به بالای کوه بلندی گذاشت
که تا طعمه گرگ صحرا شود
دگر عیش و نوشش محیا شود
چو میخواست برگردد ان تیره بخت
در آن حال مادر بنالید سخت
که ای کردگار حکیم و بزرگ
نگردد جوانم گرفتار گرگ
خدایا ز فرزند من دستگیر
که سالم از این کوه آید بزیر
به موسی خطاب آمد از دادگر
که برو موسی مهر مادر نگر
ببین مهر مادر چها میکند
جفا دیده اما دعا میکند
چو موسی ندای خدا را شنید
بسوی خدا ناله از دل کشید
که یا رب مرا شورها در سر است
زمهری که در سینه مادر است
پسر در جهالت جفا میکند
ولی مادر او در نهایت دعا میکند
چنین مهر مادر بود تا کجا
که مزد جفا را دهد با وفا
دوباره ندا امدی بر کلیم
زسوی خدای رحیم و کریم
که موسی از این مادر دلپریش
منم مهربانتر به مخلوق خویش
ز دریای عفوش کجا میروی
بیا آشتی کن چرا میروی
سخن از خاتم پیغمبران است
که جنت زیر پای مادران است
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم . . . !!!
بالای صفحه |