اون تورو فراموشت کرد . . .(3) - بنام پروردگار حی و توانا
سفارش تبلیغ






بنام پروردگار حی و توانا

دیگه ندیدنت داره برام مثل یه عادت میشه اما چه عادتی...؟ تلخ!!!
تلخی این عادت رو با شیرینی اون روز که دوباره ببینمش دارم تحمل می کنم.

این ندیدن های ما اون قدر زیاد شد که کار دستمون داد.

فکر کنم موقعی همدیگه رو ببینیم که دیگه دیر شده باشه و کار از کار گذشته باشه.

یکی از دوستام بهم یاد آوری کرد که روزی تو خاطراتم نوشتم که عشقم بهم گفته من براش بهترینم. اون قدر براش خوب بودم که هی بهم می گفت. و من چقدر خوشحال بودم

ولی این دفعه بهم گفته که نسبت به ندیدنش خیلی بی تفاوتم. و اصلا تلاشی برای دیدنش نمی کنم و این قدر که اون منو دوست داره من ندارم. این بار به اندازه همون بار که خوشحال بودم ناراحت شدم.

دیشب تو خیالم . کنارش راه رفتم. مثل قبلا. باز هم منو با عشق نگاه می کرد. از چشم هاش عشق رو می دیدیم ولی فکرم خیلی مشغوله. به این فکر می کنم اگه به نظر اون من بهش علاقه ندارم و عاشق نیستم و تا حالا هر کاری کردم نتونستم بهش ثابت کنم آیا بعدا مشکلی بینمون پیش میاد یا نه؟

ولی به هر حال خیلی خوشحال و راضی بودم از اینکه خوشحال میدیدمش حتی توی خواب و هرچند برای لحظه ای کوتاه و صبح دوباره آخرین اس ام اسی که داده بود و بهم گفته بود که حالش بهتره یاد اون روزا افتادم که بهش میگفتم که اگه تو بخوای حاضرم یه روز خوشی تورو به تنهائی خودم بفروشم ، تو راحت و آسوده باشی انگار من دارم تو اوج خوشبختی زندگی میکنم.

ازش خواستم بهم فرصت دوباره دیدنش رو حتی 10 دقیقه بده ولی شاید میترسید عشق جدیدش راضی نباشه گرچه بدون رضایت من جایگزینی برام پیدا کرد،از دستش ناراحت نیستم چون خودم برای خوشبختیش زیاد دعا کردم شاید فکر میکردم دعای گناهکاران مستجاب نمیشه ولی شاید هم کم گناه کرده بودم که دعام قبول شد و خوشبختی بهترینم رو دیدم و خوشبختیت را با پرسه زدن های بیهوده توی خیابونای خسته کننده و توی ساکتی شبها ، تنها و ببی همراه می گذروندم و شاد هستم چون خودم خواستم که سامان بگیری ویرونی من مهم نیست!!!


نوشته شده در یکشنبه 88 بهمن 11 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |



بالای صفحه