دلتنگی های کمرنگ - بنام پروردگار حی و توانا
سفارش تبلیغ






بنام پروردگار حی و توانا

دوباره حال و هوای دیدنش داشت دیوونم می کرد
روز پنجشنبه بود ، باز یاد اون روزای خویمون بودم
گفتم بذار با ماشین یه دوری بزنم
رفتم سمت اونجائیکه همیشه منتظرش بودم تا بیاد
کل مسیری که همیشه با هم میرفتیم رو دوباره طی کردم و تمام خاطرات دونه به دونه از جلوی چشمام رد میشد
سنگینی نفس هام رو با نزدیک شدن بهش حس میکردم
دوباره از بغل پارک به سمت پائیین سرازیر شدم ...
یه چیزی دیدم که یکدفعه تمام خاطراتم از ذهنم پرید
 یه " پژو GLX ، رنگ بژ " حدود ساعت 5-6 عصر بود با اون قفل فرمانیکه زده بود و سردی کاپوت ماشین معلوم بود 1-2 ساعتی هست اونجا پارک شده
بقدری آرامش گرفتم و خیالم راحت شد بخاطر اینکه اون تنها نیست که بخواد فکر منو کنه یا شاید بخاطر نبودم ناراحت باشه.
منم راهم رو کشیدم و رفتم ... دوباره توی مسیر
داشتم آهنگ لهراسبی رو گوش میکردم که می خوند:
" اون کـه توُ ، هـفـت آسـمونش یه سـتاره هم نـداره
                              اون منم که دل خوشیشه ، گل من کسی رو داره "
" گل من سرت سلامت،تو که خوش باشی غمم نیست
                              ایـن هـمیشه آرزومـه ، پس دلـیـل مـاتـمـم نیست "

نوشته شده در شنبه 89 دی 11 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |



بالای صفحه