• وبلاگ : بنام پروردگار حي و توانا
  • يادداشت : . . . و مرگ
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + خسته 

    آنكس كه مرا نشاط و مستي داد

    آنكس كه مرا اميد و شادي بود

    هر جا كه نشست بي تأمل گفت

    «او يك زن ساده لوح عادي بود»

    مي سوزم از اين دوروئي و نيرنگ

    يكرنگي كودكانه مي خواهم

    اي مرگ از آن لبان خاموشت

    يك بوسه جاودانه مي خواهم

    رو، پيش زني ببر غرورت را

    كاو عشق ترا بهيچ نشمارد

    آن پيكر داغ و دردمندت را

    با مهر بروي سينه نفشارد

    .

    .

    .

    عشقي كه ترا نثار ره كردم

    در سينه ديگري نخواهي يافت

    + خسته 

    رو، پيش زني ببر غرورت را

    كاو عشق ترا بهيچ نشمارد

    آن پيكر داغ و دردمندت را

    با مهر بروي سينه نفشارد

    عشقي كه ترا نثار ره كردم

    در سينه ديگري نخواهي يافت

    زان بوسه كه بر لبانت افشاندم

    سوزنده تر آذري نخواهي يافت

    در جستجوي تو و نگاه تو

    ديگر ندود نگاه بي تابم

    انديشه آن دو چشم رؤيائي

    هرگز نبرد ز ديدگان خوابم

    ديگر بهواي لحظه ئي ديدار

    دنبال تو در بدر نمي گردم

    دنبال تو اي اميد بي حاصل

    ديوانه و بي خبر نمي گردم

    در ظلمت آن اتاقك خاموش

    بيچاره و منتظر نمي مانم

    هر لحظه نظر به در نمي دوزم

    وان آه نهان بلب نمي رانم

    اي زن كه دلي پر از صفا داري

    از مرد وفا مجو، مجو، هرگز

    او معني عشق را نمي داند

    راز دل خود باو مگو هرگز

    + چشم براه 
    آرزوئي است مرا در دل

    كه روان سوزد و جان كاهد

    هر دم آن مرد هوسران را

    با غم و اشك و فغان خواهد

    بخدا در دل و جانم نيست

    هيچ جز حسرت ديدارش

    سوختم از غم و كي باشد

    غم من مايه آزارش

    شب در اعماق سياهي ها

    مه چو در هاله راز آيد

    نگران ديده به ره دارم

    شايد آن گمشده باز آيد

    سايه اي تا كه بدر افتد

    من هراسان بدوم بر در

    چون شتابان گذرد سايه

    خيره گردم به در ديگر

    همه شب در دل اين بستر

    جانم آن گمشده را جويد

    زينهمه كوشش بي حاصل

    عقل سرگشته به من گويد

    + چشم براه 2 

    زن بدبخت دل افسرده

    ببر از ياد دمي او را

    اين خطا بود كه ره دادي

    به دل آن عاشق بد خو را

    آن كسي را كه تو مي جوئي

    كي خيال تو بسر دارد

    بس كن اين ناله و زاري را

    بس كن او يار دگر دارد

    ليكن اين قصه كه مي گويد

    كي به نرمي رودم در گوش

    نشود هيچ ز افسونش

    آتش حسرت من خاموش

    مي روم تا كه عيان سازم

    راز اين خواهش سوزان را

    نتوانم كه برم از ياد

    هرگز آن مرد هوسران را

    شمع اي شمع چه مي خندي؟

    به شب تيره خاموشم

    به خدا مردم از اين حسرت

    كه چرا نيست در آغوشم

    + از ياد رفته 
    ياد بگذشته به دل ماند و دريغ/نيست ياري كه مرا ياد كند

    ديده ام خيره به ره ماند و نداد/نامه اي تا دل من شاد كند

    خود ندانم چه خطائي كردم/كه ز من رشته الفت بگسست

    در دلش جائي اگر بود مرا/پس چرا ديده ز ديدارم بست

    هر كجا مي نگرم، باز هم اوست/كه بچشمان ترم خيره شده

    درد عشقست كه با حسرت و سوز/ بر دل پر شررم چيره شده

    گفتم از ديده چو دورش سازم/بي گمان زودتر از دل برود

    مرگ بايد كه مرا دريابد/ورنه درديست كه مشكل برود

    تا لب بر لب من مي لغزد/مي كشم آه كه كاش اين او بود

    كاش اين لب كه مرا مي بوسد/لب سوزنده آن بدخو بود

    مي كشندم چو در آغوش به مهر/پرسم از خود كه چه شد آغوشش

    چه شد آن آتش سوزنده كه بود/شعله ور در نفس خاموشش

    + ادامه از ياد رفته 

    شعر گفتم كه ز دل بردارم/بار سنگين غم عشقش را

    شعر خود جلوه ئي از رويش شد/با كه گويم ستم عشقش را

    مادر، اين شانه ز مويم بردار/سرمه را پاك كن از چشمانم

    بكن اين پيرهنم را از تن/زندگي نيست بجز زندانم

    تا دو چشمش به رخم حيران نيست/به چكار آيدم اين زيبائي

    بشكن اين آينه را اي مادر/حاصلم چيست ز خود آرائي

    در ببنديد و بگوئيد كه من/جز او از همه كس بگسستم

    كس اگر گفت چرا؟ باكم نيست/فاش گوئيد كه عاشق هستم

    قاصدي آمد اگر از ره دور/زود پرسيد كه پيغام از كيست

    گر از او نيست، بگوئيد آن زن/ديرگاهيست، در اين منزل نيست