ياد بگذشته به دل ماند و دريغ/نيست ياري كه مرا ياد كند
ديده ام خيره به ره ماند و نداد/نامه اي تا دل من شاد كند
خود ندانم چه خطائي كردم/كه ز من رشته الفت بگسست
در دلش جائي اگر بود مرا/پس چرا ديده ز ديدارم بست
هر كجا مي نگرم، باز هم اوست/كه بچشمان ترم خيره شده
درد عشقست كه با حسرت و سوز/ بر دل پر شررم چيره شده
گفتم از ديده چو دورش سازم/بي گمان زودتر از دل برود
مرگ بايد كه مرا دريابد/ورنه درديست كه مشكل برود
تا لب بر لب من مي لغزد/مي كشم آه كه كاش اين او بود
كاش اين لب كه مرا مي بوسد/لب سوزنده آن بدخو بود
مي كشندم چو در آغوش به مهر/پرسم از خود كه چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده كه بود/شعله ور در نفس خاموشش