• وبلاگ : بنام پروردگار حي و توانا
  • يادداشت : ميرم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + گيتي 

    صورت خسته نگران و بي آرامش و مريض
    که قايم شده بود زير آرايش غليظ
    زخمي از خاطرات تلخ ديروز
    چشم مي دوخت به خيابون سرد بي‌ روح
    با تحمل سنگيني نگاه آدما
    ادامه مي داد او به راه ناتمام
    و اولين بار براي آخرين راه
    هه بهتره بگم که آخرين چاه
    تنها، دو دل‌، تو فکر و با تعجب
    دنبال چي‌ بود؟ پول يا توجه؟
    تو روزگاري که هر کسي‌ دنبال آشناست
    دخترک مي گرده پي‌ يه فرد ناشناس
    که از اون غريبه‌ها يه عده ماييم
    آروم اشاره زد که شيشتو بده پايين
    فقط مي تونيم امشبو با تو باشيم و بس
    اينوگفت و نشست و در ماشينو بست
    پسر مي خواست سر صحبتو وا کنه زود
    تيکه مي نداخت ، منتظر واکنش بود
    ولي‌ دخترک صداش رو نمي شنيد
    تو دنيايي بود که به سادگي‌ نميشه ديد
    ديدي که بعضي وقتا بغضي تو گلوته؟!
    نمي خواي گريه کني‌ جلو کسي‌ که پهلوته
    هي‌ امان از اين زمان
    زماني‌ که ديگه برد توان از اين زبان

    بي همراه و بيهوده رهسپار اين راه بي نور و هم صدا
    سپرده خود رو به دست باد اسير زندون لحظه ها
    تو دلش درد هاي بي کران خسته از حرف هاي ديگران
    اسير مردهاي بي مرام و اشک مي باره باز

    پسر گفت لعنت به اين بخت بد
    خونه ي ما مي مونه واسه يه وقت بعد
    سعي‌ نکن با سکوتت زير پوستم بري
    اگه پايه اي‌ مي تونيم خونه‌ دوستم بريم
    خوب حاضري با دو نفر باشي‌ يا نه؟
    معلومه که رفتار دخترک ناشيانست
    سوال تکرار شد، حاضري باشي‌ يا نه؟
    و دختر به فکر يک شب و يک آشيانست
    گفت بريم، من که همه چي‌ رو از دم باختم
    گناهش پاي اون‌ ها که منوپس انداختن
    عصباني‌ از خاطرات خاموش قديمه
    پي‌ محبت مي گرده توي آغوش غريبه
    تو خونه ‌اي‌ رشد کرد که عشق نبود
    جاي عشق، فحش و مشت و زير چشم کبود
    پدري که جلو مشکلات مختلف ضعيفه
    فقط زورش مي رسه به دختر ظريفش
    با خودش گفت پشتم به کيا قرصه؟
    خونوادم؟ اونا رو خدا بيامرزه
    اون موقع کي‌ بود احترام به حرفاش بذاره؟
    حالا مجبوره که تنش رو به حراج بذاره

    بي همراه و بيهوده رهسپار اين راه بي نور و هم صدا
    سپرده خود رو به دست باد اسير زندون لحظه ها
    تو دلش درد هاي بي کران خسته از حرف هاي ديگران
    اسير مردهاي بي مرام و اشک مي باره باز

    ببين تو اين قصه‌ها رو مي شنوي و ميري
    بعد چند بار شنيدن ازش مي گذري و سيري
    ممنون از اوني‌ که به ديگري صدامو پاس داد
    بگذريم بريم سراغ ادامه داستاني
    که امروز نوشتنش رو مود من بود
    اين يه درديه که به خيليا بوده مربوط
    کوه غم بود، ولي‌ يه نور انبوه
    پشت کوهه واسه نا اميدي زوده هنوز
    کاري ندارم به اينکه کارش خلاف شرعه
    ولي‌ واسه رابطه‌ها اول علاقه شرطه
    وگرنه يه روحه که روي جسمي‌ سواره
    چطور تو آغوشي بره وقتي‌ حسي نداره؟
    تو اين روزگار دردناک و سياه بي‌ شرم
    اي کاش بگه نگه دار من پياده ميشم
    راه براي ادامه دادن زياده بي‌ شک
    اي کاش بگه نگه دار من پياده ميشم

    وقت واسه بيشتر گفتن نبود مي دونم ، قصه‌هاي تو يه عمر آهنگيه
    سخته نه؟ خوب خيلي‌ سخته رسمش همينه مي دونم رسمش همينه