مي روم خسته و افسرده وزار /سوي منزلگه ويرانه خويش
به خدا ميبرم از شهر شما/ دل شوريده و ديوانة خويش
مي برم تا كه در آن نقطه دور/ شستشويش دهم از رنگ گناه
شستشويش دهم از لكة عشق / زينهمه خواهش بيجا و تباه
مي برم تا ز تو دورش سازم/ زتو اي جلوه اميد محال
ميبرم زنده بگورش سازم/ تا از اين پس نكند ياد ...
ديدي آخر سهراب /مردم بالادست /آب را گل كردند / لاله را دار زدند /نان خشكيده مرد لب جو /ز كَفَش دزديدند /
و سپيدار كهنسال و غريب ادراك/همچنان تشنه تر از تشنه بماند
و ز ميان گل و آب / چهره اي مات به جادويي دنياي سراب / چه شده است ؟/ روي ز يبا دو برابر نشده /ديدي آخر سهراب / آنهمه مي گفتي / آب را نه / حتي آب را گل نكنيم /آب را نه / تو كجايي سهراب ؟ /آب را گل كردند .
((با چنان عشقي زندگي كن كه حتي اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادي... خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند))