• وبلاگ : بنام پروردگار حي و توانا
  • يادداشت : .
  • نظرات : 0 خصوصي ، 17 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + گيتي 
    شب عروسيه، آخره شبه ، خيلي سر و صدا هست. ميگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چي منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسيمه پشت در راه ميره داره از نگراني و ناراحتي ديوونه مي شه. مامان باباي دختره پشت در داد ميزنند: مريم ، دخترم ، در را باز کن. مريم جان سالمي ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمياره با هر مصيبتي شده در رو مي شکنه ميرند تو. مريم ناز مامان بابا مثل يه عروسک زيبا کف اتاق خوابيده. لباس قشنگ عروسيش با خون يکي شده ، ولي رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به اين صحنه نگاه مي کنند. کنار دست مريم يه کاغذ هست، يه کاغذي که با خون يکي شده. باباي مريم ميره جلو هنوزم چيزي را که ميبينه باور نمي کنه، با دستايي لرزان کاغذ را بر ميداره، بازش مي کنه و مي خونه سلام عزيزم. دارم برات نامه مي نويسم. آخرين نامه ي زندگيمو. آخه اينجا آخر خط زندگيمه. کاش منو تو لباس عروسي مي ديدي. مگه نه اينکه هميشه آرزوت همين بود؟! علي جان دارم ميرم. دارم ميرم که بدوني تا آخرش رو حرفام ايستادم. مي بيني علي بازم تونستم باهات حرف بزنم.

    ديدي بهت گفتم باز هم با هم حرف مي زنيم. ولي کاش منم حرفاي تو را مي شنيدم. دارم ميرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردي، يادته؟! گفتم يا تو يا مرگ، تو هم گفتي ، يادته؟! علي تو اينجا نيستي، من تو لباس عروسم ولي تو کجايي؟! داماد قلبم تويي، چرا کنارم نمياي؟! کاش بودي مي ديدي مريمت چطوري داره لباس عروسيشو با خون رگش رنگ مي کنه. کاش بودي و مي ديدي مريمت تا آخرش رو حرفاش موند. علي مريمت داره ميره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سياهي ميرند، حالا که همه بدنم داره مي لرزه ، همه زندگيم مثل يه سريال از جلوي چشمام ميگذره. روزي که نگاهم تو نگاهت گره خورد، يادته؟! روزي که دلامون لرزيد، يادته؟! روزاي خوب عاشقيمون، يادته؟! نقشه هاي آيندمون، يادته؟! علي من يادمه، يادمه چطور بزرگترهامون، همونهايي که همه زندگيشون بوديم پا روي قلب هردومون گذاشتند. يادمه روزي که بابات از خونه پرتت کرد بيرون که اگه دوستش داري تنها برو سراغش.

    يادمه روزي که بابام خوابوند زير گوشت که ديگه حق نداري اسمشو بياري. يادته اون روز چقدر گريه کردم، تو اشکامو پاک کردي و گفتي گريه مي کني چشمات قشنگتر مي شه! مي گفتي که من بخندم. علي حالا بيا ببين چشمام به اندازه کافي قشنگ شده يا بازم گريه کنم. هنوز يادمه روزي که بابات فرستادت شهر غريب که چشمات تو چشماي من نيافته ولي نمي دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزي که بابام ما را از شهر و ديار آواره کرد چون من دل به عشقي داده بودم که دستاش خالي بود که واسه آينده ام پول نداشت ولي نمي دونست آرزوهاي من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل مي کنم. هنوزم رو حرفم هستم يا تو يا مرگ. پامو از اين اتاق بزارم بيرون ديگه مال تو نيستم ديگه تو را ندارم. نمي تونم ببينم بجاي دستاي گرم تو ، دستاي يخ زده ي غريبه ايي تو دستام باشه. همين جا تمومش مي کنم. واسه مردن ديگه از بابام اجازه نمي خوام. واي علي کاش بودي مي ديدي رنگ قرمز خون با رنگ سفيد لباس عروس چقدر بهم ميان! عزيزم ديگه ناي نوشتن ندارم. دلم برات خيلي تنگ شده. مي خوام ببينمت. دستم مي لرزه. طرح چشمات پيشه رومه. دستمو بگير. منم باهات ميام ….

    پدر مريم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالاي سر جنازه ي دختر قشنگش ايستاده و گريه مي کنه. سرشو بر گردوند که به جمعيت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکي تو سرش شده که توي چهار چوب در يه قامت آشنا مي بينه. آره پدر علي بود، اونم يه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک يکي شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهي که خيلي حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتي که فرياد دردهاشون بود. پدر علي هم اومده بود نامه ي پسرشو برسونه بدست مريم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولي دير رسيده بود. حالا همه چيز تمام شده بود و کتاب عشق علي و مريم بسته شده. حالا ديگه دو تا قلب نادم و پشيمون دو پدر مونده و اشکاي سرد دو مادر و يه دل داغ ديده از يه داماد نگون بخت! مابقي هر چي مونده گذر زمانه و آينده و باز هم اشتباهاتي که فرصتي واسه جبران پيدا نمي کنند
    + گيتي 

    عکس هاي عاشقانه (15)
    + گيتي 


    مهم نيست که قفلها دست کيست / مهم اينست که کليد ها دست خداست / دعا ميکنم که شاه کليد تمام قفلها را از خدا عيدي بگيري /

    عزيزم عيدت مبارک

    پاسخ

    همچنين / ان شاالله طاعات و عبادات مورد قبول قرار گرفته باشه / به اميد ديدار
    + گيتي 

    زاهدي کنار رودخانه نشسته بود ودر حال تفکر بود. جواني به او نزديک شد و گفت: اي زاهد، من ميخواهم شاگرد و مريد تو شوم.


    زاهد رو به جوان کرد و گفت: چرا؟


    جوان پاسخ داد: چون ميخواهم حقيقت را بيابم.


    زاهد ناگهان پريد، گردن جوان را گرفت، اورا به طرف رودخانه کشاند و سرش را زير آب برد.


    جوان بالا و پايين ميپريد و تقلا ميکرد تا از زير آب بيرون بيايد، ولي زاهد سرش را محکم زير آب نگه داشته بود.


    عاقبت زاهد سر جوان را رها کرد و اورا که نفس نفس ميزد کمک کرد تا به ساحل برسد.


    وقتي آرام شد، زاهد از جوان پرسيد: به من بگو وقتي زير آب بودي چه چيزي را بيش از هر چيز ديگري طلب ميکردي؟


    جوان با تعجب گفت: هوا!


    زاهد گفت: خيلي خوب، پس اکنون به خانه ات برگرد و هروقت حقيقت را به همان اندازه اي که هوا را ميخواستي،طلب کردي؛ پيش من بيا...


    + گيتي 

    اينجا آسمان ابري است / آنجا را نمي دانم

    اينجا شده پاييز / آنجا را نمي دانم

    اينجا فقط رنگ است / آنجا را نمي دانم

    اينجا دلي تنگ است / آنجا را نمي دانم

    پاسخ

    اينجا سرده سرده نازنين
    + گيتي 
    http://daftareshghe.com/asheghane/8.jpg
    + گيتي 
    http://www.3jok.net/aks/asheghane.jpg
    + گيتي 
    http://sol2en.persiangig.com/image/2ljoqq1.jpg
    + گيتي 

    در بيداري لحظه ها


    پيکرم کنار نهر خروشان لغزيد


    مرغي روشن فرود آمد


    و لبخند گيج مرا برچيد و پريد


    ابري پيدا شد


    و بخار سرشکم را در شتاب شفافش نوشيد


    نسيمي برهنه و بي پايان سر کرد


    و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت


    درختي تابان


    پيکرم را در ريشه سياهش بلعيد


    طوفاني سر رسيد


    و جاپايم را ربود


    نگاهي به روي نهر خروشان خم شد


    تصويري شکست


    خيالي از هم گسيخت


    سهراب سپهري

    + گيتي 

    تو را من چشم در راهم...


    تو را من چشم در راهم شباهنگام


    که مي گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهي


    وزان دل خستگانت راست اندوهي فراهم؛


    تو را من چشم در راهم.


    شباهنگام،در آن دم،که بر جا،دره ها چون مرده ماران خفتگان اند؛


    در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پاي سر و کوهي دام،


    گرم يادآوري يا نه،من از يادت نمي کاهم؛


    تو را من چشم در راهم

    + گيتي 
    مرسي عزيزم ازاينکه با مني ولي بيشتر مواظب خودت باش فدات شم
    + گيتي 

    فدات شم من بايد برم خيلي مواظب خودت باش خيلي خيلي خيلي
    پاسخ

    کجا م? خوا? بر? ؟ / بازم با?د منتظر تنها??م باشم تا نظرش رو درباره ا?ن روزام ؟/ هرکجا هست? باش و بدان تنها ن?ست? ،دوتا سا?ه هم?شه مواظبت هستن/ من و خدا?? که در هم?ن نزد?ک ?ست ، تو فقط مواظبت مهربون?ات باش ...؟
    + گيتي 
    + گيتي 
    کوله بارم بر دوش، سفري بايد رفت،

    سفري بي همراه،

    گم شدن تا ته تنهايي محض،

    يار تنهايي من با من گفت:

    هر کجا لرزيدي،

    از سفرترسيدي،

    تو بگو، از ته دل

    من خدا را دارم...
    پاسخ

    اگر تنهاترين تنها شوم باز هم خدايي هست در اين نزديكي
    + گيتي 

    از معلم ديني پرسيدند عشق چيست؟ گفت: حرام است
    از معلم هندسه پرسيدند عشق چيست؟ گفت:نقطه اي که حول محور نقطة قلب جوان ميگردد
    از معلم تاريخ پرسيدند عشق چيست؟گفت:سقوط سلسله ي قلب جوان
    استlove از معلم زبان پرسيدند عشق چيست؟؟ گفت:همپاي
    از معلم ادبيات پرسيدند عشق چيست؟؟ گفت:محبت الهيات است
    از معلم علوم پرسيدند عشق چيست؟؟ گفت:عشق تنها عنصري است که بدون اکسيژن ميسوزد
    از معلم رياضي پرسيدند عشق چيست؟؟ گفت:عشق تنها عددي است که هرگز تنها نيست
    از معلم فيزيک پرسيدند عشق چيست؟؟ گفت:تنها آدم ربايي است که قلب جوان را به سوي خود ميکشد
    از معلم انشا پرسيدند عشق چيست؟؟ گفت:تنها موضوعي است که مي توان توصيفش کرد
    از معلم ورزش پرسيدند عشق چيست؟؟ گفت: تنها توپي است که هرگز اوت نمي شود
    از معلم زبان فارسي پرسيدند عشق چيست؟؟ گفت:عشق تنها کلمه اي است که ماضي و مضارع ندارد
    از معلم زيست پرسيدند عشق چيست؟ گفت:عشق تنها ميکروبي است که از راه چشم وارد ميشود
    از معلم شيمي پرسيدند عشق چيست؟؟گفت عشق تنها اسيدي است که درون قلب اثر مي گذارد

       1   2      >