فراموش شده . . . (6) - بنام پروردگار حی و توانا
سفارش تبلیغ






بنام پروردگار حی و توانا

نه،
 اما یک چیز را بهتر از همیشه می دانم...
اینکه به خاطر تو و بخاطر خوشبختی و آسایشت
سختی های زیادی را به دوش خواهم کشید...
 اشکالی ندارد،نگران من نباش...
تو که قد راست کنی، انگار که من روئیده ام...
تو که لبخند بزنی، انگار که پرنده ی وجود من
در اوجها بال گسترده است...تو که آرام باشی و آسوده،
 انگار که کلبه ی آسودگی از آن من است...
راستی یادمست آن نخستین روز آشناییمان ...
زیر سوزن ریز بی امان باران، میان تن پوش سفید ابرها،
 عطر دلنشین سبزه های نم خورده ی باران اندود،
من بودم و  تو بودی و  راههای دور و دلهای نزدیکمان...
آن روز در هیاهوی مرغان آسمانی، رهاتر از همیشه،
 در غوغای سبز رویش قلبهامان،
بی صدا میان نغمه و آه  برایت خواندم:
آری آغاز دوست داشتن است...
 گرچه راه ناپیداست!...
 من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست...
اما تمام شد!...خوب من... مونس من...
فراموشت می کنم با تمام خاطراتت...
 فراموشت می کنم با تمام عشقی که به تو دارم...
فراموشت می کنم گرچه سخت است
 فراموشت می کنم اگر اشکهایم کمک کنند...
فراموشت می کنم اگر قلبم نامت را فریاد نزند...

نوشته شده در شنبه 88 بهمن 3 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |



بالای صفحه