وبلاگ :
بنام پروردگار حي و توانا
يادداشت :
... و باز هم شاهکاري از يغما گلرويي
نظرات :
0
خصوصي ،
7
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
گيتي
پسري دختر زيبايي رو تو خيابون ديد.... شيفته اش شد ....
چند ساعتي باهم تو خيابون قدم ميزدند ...
که يهويه مازراتي جلوي پاشون ترمز کرد . . .
دختره به پسر گفت :
خوش گذشت اما من هميشه نميتونم پياده راه برم .... کار نداري؟!! باي ...!
دختره نشست تو ماشين
راننده بهش گفت : خانوم ببخشيد ميشه پياده بشي؟ ... من راننده اين آقا هستم !!!!
پاسخ
احتمالا بعدا اون مرده برده خانم رو رسونده تا خونه ش.