هميشه از تو نوشتن براي من سخت است
که حس و حال صميمانه داشتن سخت است
چگونه از تو بگويم براي اين همه کور!؟
چقدر اين همه ديدن براي من سخت است
خرابه ي دل من را کسي نخواهد ساخت
که بر خرابه ي دل خانه ساختن سخت است
به هيچ قانعم از مهر دوستان هرچند
به هيچ اين همه سرمايه باختن سخت است
نقابدار خودي را چگونه بشناسم
در اين زمانه که خود را شناختن سخت است
قبول کن دل بيچاره ام ، که مي گويد
که پشت پا به زمين و زمان زدن سخت است
براي پيچک احساس بي خزان سهيل
هميشه گشتن و هرگز نيافتن سخت است
عزيز من همه جا آسمان همين رنگ است