من از زمانه که دسـت تـو داد تقديرمهـنوز هم که هـنوز اسـت سخت دلگيرم
تو رفته اي ومن اندر در هجوم خاطره هاچو قـاب عـکس قديمي اســير تصويرم
چه ســاده ام که پـس از رفــتن تو هربارهنشــانت از ته فنــجان قــهوه ميگيرم
چـقــدر ســرزنش خــلق وطعنه ي مردم؟به غيـر دل به تو بسـتن چه بوده تقصيرم؟
هزاروسـيصد و … بــگـذر … تولدم بودهبه چـهره گــرچه جـوانم ولي به دل پيـرم
مـن ورهايي ازيـن غم؟ زهي خــيال عبـثکه مثل آهوي در دسـت و پنجه ي شـيرم
بيـا به راه گـلويم خوش آمدي اي بغضنفس! نيا که من از دسـت زنـدگي سـيرم
چرا به آخر خطش نمي رسـد عمرم؟اجل! تو مـرحمتي کن - چرا نمي ميرم؟