تو مرا زخم زدي
کاسه ي مهرم را
که به بالاي درخت مهتاب
شده بود آويزان
سنگ زدي ؛ بشکستي
تو به من جور و جفا
درس نارو زدن و تيشه به معشوق خيال
آن هم در مکتب عشق آموختي
تو شدي سايه ي شبهاي سياه و گاهي
دشنه ي بي مهري به دلم آويختي
قاب لبخندِ وجودم را که
شده بود پُر زِ نسيمِ اُميد
تو به جامِ غم و کينِ دلِ آشفته ي خود آلودي
تو به من بد کردي
من چه گويم از تو؟