نگاهم کرد. پنداشتم دوستم دارد.
نگاهم کرد. در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم.
نگاهم کرد. دل به او بستم.
نگاهم کرد ..........
اما بعدها فهميدم فقط نگاهم ميکرد ! ! ! ! ! ! ! !
تو اين شب هاي مهتابي ، به من فک ميکني اصلا به چشمايي که بي چشماي تو از جاده ميترسنتو اين تنهايي پر غم ، منو يادت مياد اصلابه روزايي که اين دستام ، به دستاي تو دل بستن بگو اصلا تو اين لحظه ، واسم قلب تو ميلرزه بگو اي عشق ديروزم ، بزن تو خلوتم پرسه
حقيقت داره يا خوابه؟ که دستات توي دستاشهمحاله ، اون نميتونه ، مثله من عاشقت باشهباهاش خوشبخت و آرومي ، سرت رو شونه ي اونهيه روزي ماله من بودي ، ولي اينو نميدونهنميدونه که دسته تو ، تو دستايه منم بودهبهش بگو که آغوشت ،يه وقت جايه منم بوده
بگو چي بينه ما بوده؟ سره عشقت چي آوردي؟اونم حرفاتو باور کرد ، واسه اونم قسم خورديمنو يادت مياد يا نه ؟ ، همونکه عاشقش بودي!چقدر راحت، يکي ديگه ،جامو پرکرد، به اين زودي