• وبلاگ : بنام پروردگار حي و توانا
  • يادداشت : .
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + گيتي 

    نيمه شب آواره و بي حس و حال در سرم سوداي جامي بي زوال
    پرسه اي آغاز کردم در خيال دل به ياد آورد ايام وصال
    از جدايي يک دوسالي مي گذشت يک دوسال از عمر رفت وبرنگشت
    دل به ياد آورد اول بار را خاطرات اولين ديدار را
    آن نظر بازي و آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را
    همچو رازي مبهم و سر بسته بود چون من از تکرار، او هم خسته بود
    آمد و هم آشيان شد با من او هم نشين و همزبان شد با من او
    خسته جان بودم که جان شد با من او ناتون بود و توان شد با من او
    دامنش شد خوابگاه خستگي اينچنين آغاز شد دلبستگي
    ***
    واي از آن شب زنده داري تا سحر/واي از آن عمري که با او شد به سر
    مست او بودم ز دنيا بي خبر دم به دم اين عشق مي شد بيشتر
    آمد و در خلوتم دمساز شد گفت و گوها بين ما آغاز شد
    گفتمش در عشق پابرجاست دل گر گشايي چشم دل زيباست دل
    گر تو زورق بان شوي درياست دل /بي تو چون شام بي فرداست دل
    دل ز عشق روي تو حيران شده در پي عشق تو سرگردان شده
    گفت در عشقت وفادارم بدان من تو را بس دوست مي دارم بدان
    شوق وصلت را به سر دارم بدان چون تويي مخمور، خمارم بدان
    با تو شادي مي شود غمهاي من با تو زيبا مي شود فرداي من
    گفتمش عشقت به دل افزون شده دل به جادوي دلت افسون شده
    جز تو هر ياري به دل مدفون شده عالم از زيباييت مجنون شده
    ***
    بر لبم بگذاشت لب يعني خموش/طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
    در سرم جز عشق او سودا نبود بهر کس جز او در اين دل جا نبود
    ديده جز بر روي او بينا نبود همچو عشقم هيچ گل زيبا نبود
    خوبي او شهره آفاق بود در نجابت در نکويي طاق بود
    + گيتي 
    اومدي تو سرنوشتم ،
    بي بهونه پا گذاشتي
    اما تا قايقي اومد
    از منو دلم گذشتي؟؟؟
    رفتي با قايق عشقت ، سوي روشني فردا
    منو دل اما نشستيم ، چشم به راهت لب دريا...
    ديگه رو خاک وجودم
    نه گلي هست نه درختي
    لحظه هاي بي تو بودن
    مي گذره اما به سختي!
    + گيتي 
    .............حيفِ خاطرات چـه زود رفت....................
    ................حيفِ اون هـــمــه رفــاقـت....................
    ..................حيف چه شبهايي سحرشد....................
    .....................رفــيــقــم مــثــل يــه مـادر...............
    ..................................................................
    ..................................................................
    ..................................................................
    ..................................................................
    ..................................................................
    ..................................................................
    ..................................................................
    .....................وقـتـي تـنـها بـودم و تـو..................
    ..................بـودي تنها،کس بي کس.....................
    ..............حالا مـن مـوندم و شـبهام.......................
    ...........قاب عکست ، توي دستام..........................