مي کشي آن تيغ ابرو را و غوغا مي کني اين جنايت نيست آيا آنچه با ما مي کني؟
مثل شاهان ستمگر مي کشي بس نيستت؟ مي نشيني کشته هايت را تماشا مي کني
هر که را کشتي به لبخندي لبش آراستست خوب خود را در دل مقتول خود جا مي کني
دادگاهي در دلم دارم که قاضي چشم توست حکم نا حق مي دهي با تيغ اجرا مي کني
گردنم را مي گذارم زير تيغت لا اقل وقت کشتن يک نگاهي سمت ما ها مي کني