مردنم را باور کن
باز منم تنها و خاموش چراغم
تو که ميدونستي وجود تو مرگ درد اس
تو که ميدونستي نبود تو مرگ فردا س
ولي بازم رفتي
ديگه تکراري شده بودم برات
تو عشق بي خطر مي خواي
تو عشق بي ثمر مي خواي
فرقي برات نمي کنه
يه سايه پشت سر مي خواي
هر چند اميدي به وصال تو ندارميک لحظه رهايي ز خيال تو ندارم
اي چشمه ي روشن منم آن سايه که نقشيدر آينه ي چشم زلال تو ندارم
مي داني و مي پرسيم اي چشم سخنگويجز عشق جوابي به سوال تو ندارم
اي قمري هم نغمه درين باغ پناهيجز سايه ي مهر پر و بال تو ندارم
از خويش گريزانم و سوي تو شتابانبا اين همه راهي به وصال تو ندارم
دکتر محمدرضا شفيعي کدکني