گناهي ندارم ولي قسمت اينه که چشماي کورم به راهت بشينههنوزم زمستون به يادت بهاره تو قلبم کسي جز توجايي ندارهصداي دلم ساز ناسازگاره سکوتم به جز تو صدايي نداره
آهاي هميشه و هنوز قلبمخبر داري داره مي سوزه قلبميه بار شده سراغمو بگيري سراغ درد و داغمو بگيريجاي اين که تشنه ي خونم باشي يه بار شده دل نگرونم باشياما با اين همه نامهربونيکاشکي بفهمي که عزيز جونييار قشنگ دلم بيا که تنگ دلمتا کي با دلتنگي بايد بجنگه دلممن از تو بي خبرم تو از همه دنيا نمي دوني بي تو پر از غمه دنياخنده رو از روي لبم گرفتيعشقمو خيلي دست کم گرفتيحيف نبود به جاي حق شناسياين همه بي وفايي ,ناسپاسيخوب مي دونم غريبه اي با دلماز تو يه دنيا فاصلست تا دلماما بازم مي خوام که برگرديو تموم کني اين همه نامردي رويار قشنگ ....
بايد تو را پيدا کنم شايد هنوزم دير نيست تو ساده دل کندي ولي تقدير بي تقصير نيست با اين که بي تاب مني بازم منو خط ميزني بايد تو را پيدا کنم تو با خودت هم دشمنيکي با يه جمله مثل من ميتونه آرومت کنهاون لحظه هاي آخر از رفتن پشيمونت کنه دلگيرم از اين شهر سرد اين کوچه هاي بي عبوروقتي به من فکر ميکني حس ميکنم از راه دورآخر يه شب اين گريه ها سوي چشامو مي بره عطرت داره از پيرهني که جا گذاشتي مي پره بايد تو را پيدا کنم هر روز تنها تر نشيراضي به با من بودنت حتي از اين کمتر نشي پيدات کنم حتي اگه پروازمو پرپر کني محکم بگيرم دستتو احساسمو باور کنيبايد تو را پيدا کنم شايد هنوزم دير نيستتو ساده دل کندي ولي تقدير بي تقصير نيستبايد تو را پيدا کنم هر روز تنها تر نشي راضي به با من بودنت حتي از اين کمتر نشي
گفته بودي فردا ، پشت اين پنجره ها ، غنچه اي مي رويد ، و کسي مي آيد ، روشني مي آرد ، ديرگاهيست که من ، پشت اين پنجره ها منتظرم ،ولي اينجا حتي ، رد پايي هم نيست...
رفتم رفتمرفتم و بار سفر بستمبا تو هستم هركجا هستماز عشق تو جاودان ماند ترانه منبا ياد تو زنده ام عشقت بهانه منپيدا شو چو ماه نو گاهي به خانه منتا ريزد گل از رخت در آشيانه منرفتم و بار سفر بستم با تو هستم هركجا هستمآهم را مي شنيدي به حال زارم مي رسيدينازت را مي خريدم تو ناز من را مي كشيديبه خدا كه تو از نظرم نرويچو روم ز برت ز برم نرويرفتم و بار سفر بستم با تو هستم هركجا هستماگر مراد ما برآيد چه شودشب فراغ ما سرآيد چه شودبه خدا كس ز حال من خبر نشدكه به جز غم نصيبم از سفر نشدنروي يك نفس ز پيش چشم منكه به چشمم به جز تو جلوه گر نشدرفتم و بار سفر بستم با تو هستم هركجا هستم
حکايت جالبي است که فراموش شدگان ،فراموش کنندگان را هر گز فراموش نمي کنند
با همين تو بازي هاي روزگار از درون هم ولي بي خبريم
زندگي تولد يه خاطرست انگاري شروع يک نمايشه
کاشکي از دنياي اين خاطره ها سهم ما تموم خوبي ها با شه
بهتره به قلبامون دروغ نگيم زندگي هر طور که باشه مي گذره
منو تو مسافريم تو اين روزا مثل خورشيد تو نگاه پنجره
همون پشت نقاب صورتک هميشه از صبح تا شب قايم مي شيم
واسه پنهون کردن گريه هامون روي قلب و روحمون خط مي کشيم
اگه باز از روزگار دلت گرفت لحظه ها ثانيه ها ابري شدن بيا با من بيا بامن
زندگي ، عشق ، گذر كردن از اين روزاي سرد مردن خاطره هاي تلخ ديروز و به جاش يه عالمه لحظه گرم همه يه بهونه قشنگ مي خواد تو، آره اون بهونه اي ، اون بهونه قشنگ واسه گم كردن هر چي خاطره است كه تو ذهن خاكي يه آدم خسته ازعشق ، شده آخر يه رنج تو ، آره اون بهونه اي يه بهونه واسه فرار از عشقي نه سياه و نه سپيد يه بهونه واسه بودن ، نبودن ، واسه مردن و خلاواسه پيدا كردن يه لحظه گرم توي اين زندگي سرد واسه موندن توي اين حس قشنگ تو ، آره اون بهونه اي اون بهونه قشنگ