تو دستهايت را ميبخشيدي
تو چشمهايت را ميبخشيدي
تو مهربانيت را ميبخشيدي
تو زندگانيت را ميبخشيدي
و گيسوانم را ميپوشاندي
وقتي که گيسوان من از عرياني ميلرزيدند
تو لاله ها را ميچيدي
تو گونه هايت را ميچسباندي
به اضطراب پستان هايم
وقتي که من ديگر
چيزي نداشتم که بگويم
و گوش ميدادي
به خون من که ناله کنان ميرفت
و عشق من که گريه کنان ميمرد
تو گوش ميدادي
اما مرا نميديدي