زان يار دلنوازم شکريست با شکايت
گر نکته دان عشقي ،خوش بشنو اين حکايت
بي مزد بود و منت هر خدمتي که کردم
يا رب مباد کس را مخدوم بي عنايت
رندان تشنه لب را جامي نميدهد کس
گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت
اي آفتاب خوبان ميجوشد اندرونم
يک ساعتم بگنجان بر سايه عنايت
هر چند بردي آبم روي از ورت نتابم
جور از رقيب خوشتر کز مدعي رعايت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و ميپسندي
جانا روا نباشد خون ريز را حمايت
اين راه را نهايت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بيش است در بدايت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزود
زنهار از اين بيابان وين راه بينهايت
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشهاي برون آي اي کوکب هدايت