• وبلاگ : بنام پروردگار حي و توانا
  • يادداشت : دنياي مصنوعي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + يار دلنواز 
    زان يار دلنوازم شکريست با شکايت
    گر نکته دان عشقي ،خوش بشنو اين حکايت

    بي مزد بود و منت هر خدمتي که کردم
    يا رب مباد کس را مخدوم بي عنايت

    رندان تشنه لب را جامي نمي‌دهد کس
    گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت

    اي آفتاب خوبان مي‌جوشد اندرونم
    يک ساعتم بگنجان بر سايه عنايت

    هر چند بردي آبم روي از ورت نتابم
    جور از رقيب خوشتر کز مدعي رعايت

    چشمت به غمزه ما را خون خورد و مي‌پسندي
    جانا روا نباشد خون ريز را حمايت

    اين راه را نهايت صورت کجا توان بست
    کش صد هزار منزل بيش است در بدايت

    از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزود
    زنهار از اين بيابان وين راه بي‌نهايت

    در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
    از گوشه‌اي برون آي اي کوکب هدايت
    + گل مصنوعي 

    دلم از خيلي روزا با کسي نيست
    تو دلم فرياد و فريادرسي نيست
    شدم اون هرزه گياهي که گلاش
    پرپر دستاي خار و خسي نيست
    ديگه دل با کسي نيست
    ديگه فريادرسي نيست
    آسمون ابري شده
    ديگه خار و خسي نيست

    بارون از ابرا سبک تر مي پره
    هر کسي سر به سوي خودش داره
    مثل لاک پشت تو خودم قايم شدم
    ديگه هيچ کس دلمو نمي بره
    ديگه دل با کسي نيست
    ديگه فريادرسي نيست
    آسمون ابري شده
    ديگه خار و خسي نيست
    + گيتي 

    عشق مصنوعي ؟!!!!!!!!! تو راست مي گي .