آنكس كه مرا نشاط و مستي داد
آنكس كه مرا اميد و شادي بود
هر جا كه نشست بي تأمل گفت
«او يك زن ساده لوح عادي بود»
مي سوزم از اين دوروئي و نيرنگ
يكرنگي كودكانه مي خواهم
اي مرگ از آن لبان خاموشت
يك بوسه جاودانه مي خواهم
رو، پيش زني ببر غرورت را
كاو عشق ترا بهيچ نشمارد
آن پيكر داغ و دردمندت را
با مهر بروي سينه نفشارد
.
عشقي كه ترا نثار ره كردم
در سينه ديگري نخواهي يافت