• وبلاگ : بنام پروردگار حي و توانا
  • يادداشت : عزيزم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + عزيزت 

    در ورق خوردن هر لحظه و هر روز

    رسيدم به همان شب

    که من بودم و

    عکس رخ مهتاب

    تو بودي سرراهم
    من همه دلهره بودم
    تو نگاهت نگرانم
    و تو گفتي

    که بيا راحت جانم
    که به اميد توانم
    يادم آمد به همان روز
    که گفتي
    تو شدي ماه تمامم
    و من انگار
    دلم ريخت
    به اشکي که فرو ريخت زجانت
    "دل من کرد هوايت
    نگهم رفت به راهت"