در ورق خوردن هر لحظه و هر روز
رسيدم به همان شب
که من بودم و
عکس رخ مهتاب
تو بودي سرراهممن همه دلهره بودمتو نگاهت نگرانمو تو گفتي
که بيا راحت جانمکه به اميد توانميادم آمد به همان روزکه گفتيتو شدي ماه تماممو من انگاردلم ريختبه اشکي که فرو ريخت زجانت"دل من کرد هوايت نگهم رفت به راهت"
فاصله ديواري استجنسش از جنس فراقفاصله دلگير استدل من مثل حباب
غم من يک درياست
بي کران تا به خداغم تو هم شايدگله ي من اگر از تنهايياز سکوتاز درد استاگر اين دل تنگ استبه اميد روزي استکه همه فاصله هامحو و مبهم گردد