با تو شادي مي شود غم هاي من
با تو زيبا مي شود فرداي من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوي رخت افسون شده
جز تو هر يادي به دل مدفون شده
عالم از زيبايي ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب يعني خموش
طعم بوسه از سرم برد عقل وهوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در اين دل جا نبود
ديده جز بر روي او بينا نبود
همچو عشق من هيچ گل زيبا نبود