• وبلاگ : بنام پروردگار حي و توانا
  • يادداشت : نيستم
  • نظرات : 1 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + دو؟؟؟؟ 

    نفست را به باد بسپار
    تا عطر خوشه لبانت را
    در هوايه ابريه عشقم
    به ساحله دلم
    برساند
    تا باز دوباره مزه ي عشقي سوزان را
    در كنار اين ساحله بي پايان
    و دريايه خروشان
    بر خاطرم داغ زند
    آفروديتشب زيبايي بود
    ان شبي را كه در ان حس كردم
    دل من پر زد و سويت امد
    ان شي كر سر شب تا به سحر
    بلبل باغ دلم نغمه برايت ميزد
    هيچ يادت هست ؟
    ان شبي را كه در ديدگانت چه تب الود چه مست
    رفت تا عمق دلم را كاويد
    حاليا رفته اي و باز منم
    كه به ياد تو و ان عشق عزيز
    رفته ام باز به ان نقطه به شب
    رفته ام تا كه بجوي دل پر مهرت را
    رفته ام تا كه بجويم نور پر مهر سيه چشمت را
    ولي افسوس كه ديگر حتا
    سايه اي زان رخ پر مهر توام نيست كه من بسپارم به هوايش دل ريك نفر با آن سه تار كهنه اش
    روزهايم را دوباره رنگ زد
    شعرهاي بي صدايم را كه ديد
    پا به پاشان شعر شد ، آهنگ زد


    پيچك خشك دلم را آب داد
    با نسيم دفترم همراه شد
    تا كوير راه من را ديد ، زود
    تك درختي در ميان راه شد


    ديد تا من خسته و غمديده ام
    ياسمنهاي دلم را ناز كرد
    شب كه شد آرام توي گوش من
    گفت بايد تا سحر پرواز كرد


    توي چشمم با سه تار كهنه اش
    شعر باران را به آرامي نوشت
    ديدم او را روي ديوار دلم
    با نگاهش يادگاري مي نوشتتو شبستون چشات و پاي پله هاي پلكت مچ مهتابو ميگيرم.

    اون دمي كه گرگ و ميشه با يه گله شقايق پيش پاي تو ميميرم.

    من شبو به خاطراتم وصله مي كنم ميدوزم.

    من به هر رعد نگاهت گر ميگيرم و مي سوزم.

    اگه روزو خواسته باشي شبو تا تهش مي نوشم.

    ميزنم به آب و آتيش با خود خورشيد مي جوشم.

    زخم خورشيدي تن رو با شب و شبنم مي بندم.

    اگه مقتول تو باشم دم جون دادن مي خندم.

    تو با اين نگاه ياغي قرق سينه مايي.

    فاتح قلعه رويا كي به فتح ما مي آيي؟