• وبلاگ : بنام پروردگار حي و توانا
  • يادداشت : پنج شنبه...!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + گيتي 
    بي تو مهتاب شبي باز از آن کوچه گذشتم ، همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

    شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم ، شدم آن عاشق ديوانه که بودم

    در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد ، باغ صد خاطره خنديد

    عطر صد خاطره پيچيد ، يادم آمد که شبي با هم از آن کوچه گذشتيم

    پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم ، ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

    تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت ، من همه محو تماشاي نگاهت

    آسمان صاف و شب آرام ، بخت خندان و زمان رام

    خوشه ماه فرو ريخته در آب ، شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

    شب و صحرا و گل و سنگ ، همه دل داده به آواز شباهنگ

    يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر کن ، لحظه اي چند بر اين آب نظر کن

    آب آيينه عشق گذران است ، تو که امروز نگاهت به نگاهي نگران است

    باش فردا که دلت با دگران است ، تا فراموش کني چندي از اين شهر سفر کن

    با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم ، سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم

    روز اول که دل من به تمناي تو پر زد ، چون کبوتر لب بام تو نشستم

    تو به من سنگ زدي من نه رميدم نه گسستم ، بازگفتم که تو صيادي و من آهوي دشتم

    تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم ، حذر از عشق ندانم

    سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم ، اشکي از شاخه فرو ريخت

    مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت ، اشک در چشم تو لرزيد

    ماه بر عشق تو خنديد ، يادم آيد که دگر از تو جوابي نشنيدم

    پاي در دامن اندوه کشيدم ، نگسستم نرميدم

    رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم ، نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

    نه کني ديگر از آن کوچه گذر هم ، بي تو اما به چه حالي من از آن کوچه گذشتم