نمي دانم چرا هستم ، چرا يکباره نشکستم
نمي دانم چرا روي گناهت ديده مي بستم
نمي دانم چرا راضي به اين مجنوني دردم
نمي دانم چرا هر روز پي ن... تو مي گردم
تو بي تاب گريزي من پي درمان تنهايي
تو کوهي از غروري من اسير شهر شيدايي
تو بي تاب تماشايي، هميشه راضي از بازي
و من در سوگ روياها، غريق واژه پردازي
نمي دانم چه جرمم بود که تاواني چنين دارد
به آغاز دلم نفرين که پاياني چنين دارد
نمي دانم که بعد از ... از من چه مي ماند
دل درمانده ام راه غرورم را نمي داند
نمي دانم چرا با من چرا با من چنين کردي
چرا چشمان تو مي گفت که ديگر ....؟
نمي دانم چرا آتش به جان عاشقم افتاد
نگاه دور تو هر روز خبر از .... مي داد
نمي دانم چرا اما هنوز از ع... سرشارم
چرا از فکر ترک اين دل ديوانه بيزارم
چرادلگيرم اما باز حريص بو... هستم
نميدانم چرا بايددلم را برتو مي بستم!
نمي دانم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟